𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐨𝐧𝐞

2.1K 249 84
                                    

💗ووت و کامنت یادتون نره💗
لطفا از چند تا پارت اول قضاوتش نکنین و به لوتوس و من یه شانس بدین
قول میدم لوتوس ناامیدتون نکنه
━━━━━━━━━━━━━━━

نامجون در اتاق رو باز کرد و با دیدن بهم ریختگی اتاق پسرهاش، با عصبانیت گفت:
_ کیم تهیونگ! کیم جونگ کوک!

تهیونگ و جونگکوک دست از بازی کردن کشیدن و به در اتاق، یعنی جایی که پدرشون ایستاده بود، نگاه کردن.

نامجون با لحن تهدیدواری ادامه داد:
_ تا ده دقیقه دیگه این اتاق باید مرتب شده باشه وگرنه کنسول بازیتون ضبط می‌شه و تا آخر ماهم بهتون برنمیگرده!

هر دو پسر با شنیدن تهدید پدرشون ناله کردن و با نق از جاشون بلند شدن و مشغول مرتب کردن اتاق مشترکشون شدن.

پسر بزرگ تر همینطور که لباس‌ها و شورت‌هاش رو نصفه و نیمه تا می‌زد و به زور داخل کشو فرو می‌کرد، رو به برادرش گفت:
_ مگه عمو هوسوک و جیمینی غریبه‌ان که ما باید اتاقمون رو مرتب کنیم؟! اصلا چرا تمیز کنیم وقتی هیون‌جو دوباره به گند می‌کشتش؟!

جونگکوک شورت برادرش رو از بین لباس‌های خودش بیرون کشید و سمت صورت تهیونگ پرت کرد و با دهن‌کجی جواب داد:
_ جای نق نق کارت رو بکن وگرنه کنسول رو تا ماه دیگه از دست دادیم!

تهیونگ شورت کثیفش رو از روی صورتش با حرص روی زمین پرت کرد و ایستاد.

با ناباوری انگشت اشاره‌ش رو به سمت برادر کوچکترش گرفت و داد زد:
_ من هیونگتم! باید بهم احترام بزاری!

ولی جونگکوک روش رو چرخوند و زیر لب گفت:
_ برو بابا!

پسر بزرگتر هینی کشید و پرسید:
_ تو الان با من بودی؟!

جونگکوک با بی‌خیالی سر تکون داد و به عنوان پسر محبوب پدرهاش، به ادامه‌ی تمیزکاریش رسید.

_ الان حالیت می‌کنم!!

در کسری از ثانیه، سنگینی وزن بردارش رو روی کمرش حس کرد و خودش هم به کشتی پیوست.

_ هیچ کاری نمی‌تونی کنی!!!

در حالی که همدیگه رو با مشت و لگدهاشون نوازش برادرانه می‌کردن، صدای عصبانی پدرشون رو شنیدن که جلوی در ایستاده بود و سرشون داد می‌زد:
_ این چه وضعیه؟!

جونگکوک به آرومی آرنجش رو از گردن برادر بزرگترش فاصله داد و صاف نشست.

جین با صورت برافروخته ادامه داد:
_ یعنی دو دقیقه نمیتونم دو تا پسر گنده رو تنها بزارم؟!

پسر کوچکتر سرش رو پایین انداخت و به سمت پدرش رفت.
رو به پدرش با مظلومیت ساختگی‌ای گفت:
- پاپا همش تقصیر ته بود!

انگشتش رو به سمت برادر بزرگترش گرفت و ادامه داد:
- اون اول شروع کرد!

تهیونگ ایستاد و با چشم‌های درشتش گفت:
_ دروغ میگه! خودش بود که اول شروع کرد!

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒Where stories live. Discover now