𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐡𝐢𝐫𝐭𝐞𝐞𝐧

1K 165 317
                                    

ببینین کی اومده با یه پارت منکراتی و مثبت هجده؟🔞🔞🔞🔞
4500 تا کلمه هم نوشته
پارت محدودیت سنی داره
لطفا اگه زیر پونزده سال هستین نخونین
خوب و زیاد بهش ووت بدین که منم تندتر پارت بعدی رو بذارم
🍒 ووت و لایک یادتون نره 🍒
━━━━━━━━━━━━━━━

تهیونگ دستش رو دور کمر یونگی حلقه کرد و بدن لاغرش رو به خودش چسبوند. نگاهی به چشم‌های خمار و آبی رنگش انداخت و نفس سنگینش رو از ریه‌هاش بیرون داد. همزمان که سرش رو به دو طرف تکون می‌داد، صادقانه لب زد:
_ نمی‌خوام آسیب ببینی!

درسته که آلفاها توی رات فقط میخوان اونقدر توی سوراخ جفتشون بکوبن تا حالی بشن اما تهیونگ می‌ترسید به یونگی آسیب بزنه.

دلش میخواست پیراهن فرم یونگی رو توی تنش پاره کنه و مارکش رو روی همه جای بدن سفیدش بذاره ولی باید جلوی خودش رو می‌گرفت. مجبور بود نیازش به یونگی رو سرکوب کنه و جلوی غریزه‌ش رو بگیره.

اما برخلاف تهیونگ، پسر نعنایی نه می‌تونست و نه میخواست که جلوی چیزی رو بگیره. فرمون‌های غلیظ و قوی تهیونگ دور بدن یونگی رو احاطه کرده بود و باعث شده بود این‌دفعه برخلاف دفعه‌های قبل، هیت شدیدی رو تجربه کنه.

تمام بدنش داشت می‌سوخت و درد می‌کرد. می‌تونست خیس بودن لباس زیرش از اسلیک رو کاملا حس کنه و دردی که توی پایین تنه‌ش داشت، به علاوه‌ی انقباضات زیر شکمش از روی تحریک شدن هیچ کمکی به شرایطش نمی‌کرد. فقط دوست داشت، بی توجه به اینکه الان توی دستشویی مدرسه هستن، تهیونگ به فاکش بده و حس نیازش رو ارضا کنه.

پسر نعنایی سرش رو به سمت گردن تهیونگ خم کرد و لب‌های باریکش رو روی شاهرگ پسر دیگه گذاشت. دم عمیقی از رایحه‌ی تند پسر گرفت و بدون جدا کردن لب‌هاش از روی پوست داغ تهیونگ، با صدای نرم و آرومی لب زد:
_ مگه من امگات نیستم؟

تهیونگ آهی به خاطر حرکت آروم لب‌های یونگی روی پوستش کشید و با صدای خشداری نالید:
_ هستی!

این بار یونگی گاز آرومی از گردن پسر گرفت و به وضوح سفت شدن حلقه‌ی دست تهیونگ دور کمرش رو حس کرد. سرش رو از گردن تهیونگ دور کرد و زیر گوشش زمزمه‌وار پرسید:
_ پس چرا معطلی؟

نوک بینیش رو به گونه‌ی داغ تهیونگ مالید و با لحنی که سعی داشت باهاش پسر رو وسوسه کنه، ادامه داد:
_ چرا امگات رو رد می‌کنی؟

تهیونگ با حرص چشم‌هاش رو بست و گفت:
_ ولی ما هنوز.. یعنی تو.. آخه..

اونقدر بدنش و ذهنش درگیر رایحه‌ی خنک و ترش یونگی بود که حتی نمی‌تونست درست جمله بندی کنه. خیلی بیشتر از یونگی تشنه‌ی فتح کردن و لمس کردن بدنش بود ولی یه چیزی پس ذهنش می‌گفت که این کار الان اشتباهه.

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒Where stories live. Discover now