𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐞𝐧

817 178 116
                                    

_ جانگ یونگی!

یونگی با نفس حبس از روی نیمکت بلند شد و درحالی که صدای ضربان قلبش از روی استرس رو توی گوش‌هاش می‌شنید، سمت میز معلم حرکت کرد.

وقتی جلوی میز با لب‌هایی که داخل دهن جمعشون کرده بود، ایستاد، معلم ورقه‌ی امتحانی تصحیح شده رو به سمتش گرفت و یونگی با دو دستی که به خاطر استرس می‌لرزیدن، برگه رو از معلم گرفت.

چشم‌هاش رو با اضطراب بست تا نمره‌ی درخشانش رو نبینه ولی وقتی صدای زمزمه‌وار معلمش رو شنید، چشم‌هاش رو باز کرد.

_ جانگ یونگی؟

پسر به سختی به صورت معلمش نگاه کرد.
مطمئن بود که دوباره قراره یه نگاه متاسف و ترحم برانگیز به خاطر نمره‌ش از طرف معلم بگیره.

اما معلم لبخندی زد و تمام معادلات ذهنی پسر رو بهم ریخت.

و با جدیت ذاتیش که امروز کمی با لحن تشویق کننده همراه شده بود، ادامه داد:
_ آفرین.. داری پیشرفت می‌کنی!

با این جمله، یونگی فورا سرش رو خم کرد و نمره‌ای که بالای صفحه نوشته شده بود رو زیر لب خوند:
C

مطمئنا نمره‌ی C اصلا و ابدا نمره‌ی خوبی برای امتحان فیزیک نبود.

ولی برای کسی که در تمام امتحاناتی که در طول زندگیش، نمره‌ای بالاتر از ⁻ D نگرفته بود، این نمره یه پیشرفت و موفقیت بزرگ به حساب میومد!

لبخندی از سر آسودگی زد و بعد از اینکه سرش رو به نشونه‌ی تشکر، خم کرد، سمت میز خودش برگشت.

پشت میز نشست و با چشم‌هایی که می‌تونستی برق خوشحالی رو داخلشون ببینی، به نمره‌ای که با خودکار قرمز بالای برگه‌ نوشته شده بود، نگاه کرد.

اگه الان می‌گفت حس میکنه خوشبخترین آدم روی زمینه دروغ نبود!

بالاخره شب بیداری‌ها و تلاش‌هاش جواب داده بودن و نمره‌ی بهتری گرفته بود.

به خودش گفت که بعد از تموم شدن مدرسه، اولین نفر باید به تهیونگ بگه که این بار امتحانش رو بهتر از قبل داده؛
هر چی نباشه، تهیونگ دوست پسرش بود و باید می‌دونست دیگه!

باید به مادرش هم می‌گفت!
زن بیچاره هیچوقت ندید که پسرش نمره‌ی خوبی توی یکی از امتحاناتش بگیره!

یونگی باید حتما به مادرش زنگ می‌زد و می‌گفت که بالاخره یه نمره‌ی دیگه گرفته و خوشحالش می‌کرد.

و برای اینکه فراموش کنه، از توی جامدادیش خودکاری برداشت و ضربدر بزرگی کف دستش کشید.

همینطور که توی فکر و خیال غرق بود که دستی از کنار صورتش رد شد و کاغذ تا شده‌ای رو بغل دستش گذاشت.

یونگی با بی‌میلی نیم نگاهی به کاغذ انداخت و از روی کلافگی چشمی چرخوند.

باز هم هان جونگهی!

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒Where stories live. Discover now