🤍🌸PART 6🌸🤍

481 154 23
                                    

با حس دست سردی روی گونه اش چشم هاش رو باز کرد و نگاهش رو به جونگکوک داد که با نگرانی بالای سرش نشسته و به چهره ی رنگ پریده و بیهوشش نگاه میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با حس دست سردی روی گونه اش چشم هاش رو باز کرد و نگاهش رو به جونگکوک داد که با نگرانی بالای سرش نشسته و به چهره ی رنگ پریده و بیهوشش نگاه میکرد.
-حالت خوبه؟ تهیونگ؟

تهیونگ پلک هاش رو چند بار بهم زد و روی هم فشارشون داد تا دید تارش از بین بره بعد از رد شدن از دروازه ی خیلی سنگینی که انتهای بعد ها قرار داشت بالاخره وارد سرزمین ایینه ها شده بودند.

تهیونگ به محض دیدن دست جونگکوک روی گونه اش از جا پرید و با ترس عقب رفت.

هر دو چند ثانیه به هم خیره شدن.
-تو... به من دست زدی...

جونگکوک با ترس به چهره ی شوکه ی تهیونگ خیره شد:
-من واقعا نگران بودم... متاسفم... حالت خوبه؟

تهیونگ حس ضعف و دردی که همیشه بعد از لمس های کوتاه داشتن رو حس نکرد با گیجی لب هاش رو اویزون کرد:
-نه...

روی زانوهاش بلند شد و با شجاعت رو به روی جن نشست و به ارومی دستش رو روی ساعد دست جونگکوک کشید.

چیزی احساس نکرد.

این لمس رو تا گردن و گونه هاش ادامه داد و حتی چهره ی متعجب جونگکوک هم هر ثانیه شدید تر میشد.
-تو چیزی حس میکنی؟

تهیونگ با دودلی و تردید پرسید و جونگکوک سر تکون داد:
-نه... یعنی بخاطر سرزمین ایینه هاس؟

تهیونگ تار موهای مشکی رنگ جن رو بین انگشت هاش گرفت و پرواز کردن پروانه های کوچیک و سفید رنگ رو داخل شکمش احساس کرد:
-فکر کنم ما انسان شدیم، جونگکوک!

-این بهای داخل سرزمین ایینه هاس... هیچ قدرتی نداریم... بالی نداریم و شبیه انسان ها میشیم...

تهیونگ جیغی کشید:
-پس یعنی میتونم بالاخره بغلت کنم...

و دست هاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و تقریبا روی بدنش افتاد. محکم خودش رو به پسر چسبوند و صورتش رو توی گردنش پنهان کرد. جونگکوک با برخورد بدن گرم تهیونگ با بدن سرد خودش شوکه شد و روی زمین افتاد اما با گرفتن کمر باریکش محکم تر از پسر سفید پوش بغلش کرد.

-ته... ما وقت کمی داریم... باید ایینه رو پیدا کنیم.

جونگکوک لب هاش رو به گوش پسر چسبوند و زمزمه کرد اما تهیونگ نگران به نظر میرسید:
-بنظرت... میتونیم پیداش کنیم؟

BASOREXIA🧚‍♂️ | KVWhere stories live. Discover now