4

792 95 77
                                    

+ته...تهیونگ؟!

ناباور و با چشمای اشکی به اون خیره شده بود.اون پسر... تهیونگ خودش بود؟؟همونی که تو بغل خودش پرپر شده بود؟؟

ذوق زده با دستای باز به طرفش پا تند کرد تا بغلش کنه ولی پسر قدمی به عقب برداشت و با اخم بهش خیره شد.

بهت زده ایستاد و بهش نگاه کرد. تهیونگ هیچ موقع انقدر سرد بهش نگاه نمی‌کرد...هیچ موقع اونو پس نمیزد...
+تهیونگ!

پسر با اخم های درهم بهش اخطار داد:مراقب رفتارت باش لی جیمین!

جیمین قدم دیگه ای به جلو برداشت و متعجب پرسید
+چت شده تهیونگ چرا اینجوری میکنی؟؟!

پسر برای جبران قدم جیمین قدم دیگه ای به عقب برداشت
_شاهزاده تهیونگ جیمین! .... یادت باشه من برای تو فقط یه شاهزادم...پس فکر بیخود نکن چون من فقط به خاطر وجدانم نجاتت دادم!

و بی توجه به چشمای اشکی و ناباور جیمین روشو برگردوند و رفت.

جیمین به جایی که دقایقی قبل تهیونگ ایستاده بود خیره شد.
اون پسر.... تهیونگ نبود...تهیونگ اون همیشه خنده های مستطیلیشو نشونش میداد نه چشمای بی حسشو...هیچ وقت ازش فاصله نمی‌گرفت... هیچ وقت بهش نمی‌گفت مراقب رفتارش باشه...

البته خب....چه انتظاری داشت؟؟ اینکه تهیونگ و تو 500 سال قبل ببینه؟؟این یه چیز محال بود... نفس عمیقی کشید و اشکاشو پاک کرد.

به طرف دختر خدمتکار برگشت و پرسید:اون کی بود؟

شی وو متعجب بهش نگاه کرد.چطور ممکن بود اونو یادش نباشه؟؟؟
_ایشون شاهزاده کیم تهیونگ پسر کوچیکتر امپراطور هستند

جیمین ابرویی بالا انداخت و سری تکون داد.پس به خاطر همین بهش گفت باید شاهزاده صداش بزنه.
با یادآوری حرف تهیونگ کنجکاو پرسید:منظورش از فکر بیخود چی بود؟؟

شی وو با دزدیدن نگاهش سرشو پایین انداخت
_نمیدونم سرورم

چشماشو ریز کرد و قدمی بهش نزدیک شد. اون دختر چرا اینقدر ازش می‌ترسید؟؟
+شی وو... راحت باش و بهم بگو منظورش چی بود...

دختر سرشو بلند کرد و با تردید نگاهی به جیمین انداخت.از وقتی سرش ضربه خورده بود مهربون شده بود پس شاید اگه جوابشو میداد تنبیه نمیشد نه؟؟البته خب... به هر حال چاره ای هم جز جواب دادن نداشت..

_خب شما قبلا... قبلا شاهزاده تهیونگ و دوست داشتید ولی ایشون قراره با خواهرتون ازدواج کنه!

جیمین با چشمای گرد شده به خودش اشاره کرد:من؟؟؟؟
و درحالی که انگشتشو به سمت جای خالی تهیونگ گرفته بود ادامه داد:اونو دوست داشتم؟؟؟!!!

با تاکید دختر خنده ی ناباوری کرد. چطور امکان داشت اون پسره بیشعور و دوست داشته باشه؟

Red RubyWhere stories live. Discover now