یونهو به قدری توی شوک فرو رفته بود که قدرت فکر کردنش رو در لحظه از دست داده بود. مگه چقدر احتمال داشت که بین میلیاردها نفر، جفت تقدیری خودت رو پیدا کنی؟
بی توجه به اینکه چانیول میخواست بحث تموم بشه، لبای خشکش رو زبون زد و هر دو دستش رو روی میز گذاشت.
" پس چطور اون متوجه نشده که تو جفتشی؟ اگه این توی سرنوشتتون بوده، پس اونم باید بفهمه ولی چرا واکنشی نشون نداده؟ مطمئنی اشتباه نمیکنی؟"
چانیول عصبی از واکنشای یونهو، خودکارش رو توی دستش فشرد و کلافه نفسش رو فوت کرد.
" چوی فاکینگ یونهو تا کی میخوای این سوالای مسخره رو ازم بپرسی؟ مگه من تاحالا چندتا جفت داشتم که بدونم اون چرا نفهمیده؟ احتمال اینکه تو جفت سرنوشتت رو پیدا کنی اونقدر همیشه کم بوده که من حتی کوچکترین اطلاعاتی در رابطه باهاش ندارم فقط مطمئنم که اشتباه نمیکنم. تو اصلا متوجه رایحهی غلیظی که دیروز کل اتاق رو پر کرده بود شدی؟"
یونهو گیج ابروهاش رو توی هم کشید و به دیروز فکر کرد. به خاطر حجم استرسی که متقاضیها دیروز داشتن، فرومونای مختلفی رو حس کرده بود ولی یادش نمیاومد از سمت بکهیون بوی خاصی به مشامش رسیده باشه.
" یادم نمیاد. مگه چه رایحهای بود؟"
" لیمو و یه رد محوی از وانیل. وقتی بکهیون اومد تو، انقدر فرومونی که حس کردم غلیظ بود که فکر کردم یه امگا وارد هیت شده ولی اینطوری نبود. هرچی میگذشت بیشتر حس میکردم و قلبم داشت از سینهم میپرید بیرون. قطعا اینا توهم من نیست درسته؟"
با توضیحات چانیول تقریبا یقین پیدا کرد که رفیقش کاملا توی دامی که سرنوشت براش پهن کرده افتاده و جفتش رو پیدا کرده.
دستاش رو از روی میز برداشت و اخماش رو باز کرد. باید میفهمید برنامهی چان برای پیش بردن رابطشون چیه؟ چون مطمئن بود هرچقدر رفیقش به عنوان یه رییس و طراح جواهرات کارش درسته، توی عشق و عاشقی و برخورد با یه امگا، ناشی و احتمالا احمقه.
" حالا میخوای چیکار کنی؟"
" نمیدونم. فعلا فکرم کار نمیکنه. تنها کاری که ازم برمیومد، استخدام کردنش بود و حالا باید برم چهارتا کتاب یا کوفت و زهرمار دیگه بخونم ببینم اصلا چیزی در این مورد نوشته شده یا نه. اگر اون نفهمیده من جفتشم، چطوری میتونم بهش ثابت کنم؟ باید یه راهی باشه"
" خب...به اینم فکر کردی که ممکنه کسی رو داشته باشه؟"
نگاه تیز و عصبانی چانیول تا عمق وجود یونهو نفوذ کرد تکتک مویرگاش رو سوزوند. عالی شده بود. حالا نه تنها نمیشد از خودش انتقاد کرد، بلکه کسی جرئت نمیکرد درمورد بکهیون حتی یه حرف کوچیک از دهنش بیرون بیاد. قطعا هیچکس دوست نداشت توسط آلفای خشمگینی که ادعای مالکیتش هنوز هیچی نشده داشت آسمون رو سوراخ میکرد، دریده بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/356117183-288-k852435.jpg)
YOU ARE READING
𓂃Lemony Love𓂃
Fanfiction🍋 عشق لیمویی 🍋 پارک چانیول رئیس آلفای کمپانی جواهرسازی Happy Shineه که کارمنداش از عصبانیتش و فریاداش آسایش ندارن. اما حتی آلفای مغروری مثل اون هم باید یه منبع آرامشی داشته باشه نه؟ مثلا آرامشی از جنس لیمو و وانیل که ناگهانی توی زندگیش پیدا بشه و...