🍋Slice 2🍋

683 238 146
                                    

یونهو به قدری توی شوک فرو رفته بود که قدرت فکر کردنش رو در  لحظه از دست داده بود. مگه چقدر احتمال داشت که بین میلیاردها نفر، جفت تقدیری خودت رو پیدا کنی؟

بی توجه به اینکه چانیول می‏خواست بحث تموم بشه، لبای خشکش رو زبون زد و  هر دو دستش رو روی میز گذاشت.

" پس چطور اون متوجه نشده که تو جفتشی؟ اگه این توی سرنوشتتون بوده، پس اونم باید بفهمه ولی چرا واکنشی نشون نداده؟ مطمئنی اشتباه نمی‏کنی؟"

چانیول عصبی از واکنشای یونهو، خودکارش رو توی دستش فشرد و کلافه نفسش رو فوت کرد.

" چوی فاکینگ یونهو تا کی میخوای این سوالای مسخره رو ازم بپرسی؟ مگه من تاحالا چندتا جفت داشتم که بدونم اون چرا نفهمیده؟ احتمال اینکه تو جفت سرنوشتت رو پیدا کنی اونقدر همیشه کم بوده که من حتی کوچک‏ترین اطلاعاتی در رابطه باهاش ندارم فقط مطمئنم که اشتباه نمی‏کنم. تو اصلا متوجه رایحه‏ی غلیظی که دیروز کل اتاق رو پر کرده بود شدی؟"

یونهو گیج ابروهاش رو توی هم کشید و به دیروز فکر کرد. به خاطر حجم استرسی که متقاضی‏ها دیروز داشتن، فرومونای مختلفی رو حس کرده بود ولی یادش نمی‏اومد از سمت بکهیون بوی خاصی به مشامش رسیده باشه.

" یادم نمیاد. مگه چه رایحه‏ای بود؟"

" لیمو و یه رد محوی از وانیل. وقتی بکهیون اومد تو، انقدر فرومونی که حس کردم غلیظ بود که فکر کردم یه امگا وارد هیت شده ولی اینطوری نبود. هرچی می‏گذشت بیشتر حس میکردم و قلبم داشت از سینه‏م می‏پرید بیرون. قطعا اینا توهم من نیست درسته؟"

با توضیحات چانیول تقریبا یقین پیدا کرد که رفیقش کاملا توی دامی که سرنوشت براش پهن کرده افتاده و جفتش رو پیدا کرده.

دستاش رو از روی میز برداشت و اخماش رو باز کرد. باید می‏فهمید برنامه‏ی چان برای پیش بردن رابطشون چیه؟ چون مطمئن بود هرچقدر رفیقش به عنوان یه رییس و طراح جواهرات کارش درسته، توی عشق و عاشقی و برخورد با یه امگا، ناشی و احتمالا احمقه.

" حالا میخوای چیکار کنی؟"

" نمی‏دونم. فعلا فکرم کار نمیکنه. تنها کاری که ازم برمیومد، استخدام کردنش بود و حالا باید برم چهارتا کتاب یا کوفت و زهرمار دیگه بخونم ببینم اصلا چیزی در این مورد نوشته شده یا نه. اگر اون نفهمیده من جفتشم، چطوری میتونم بهش ثابت کنم؟ باید یه راهی باشه"

" خب...به اینم فکر کردی که ممکنه کسی رو داشته باشه؟"

نگاه تیز و عصبانی چانیول تا عمق وجود یونهو نفوذ کرد تک‏تک مویرگاش رو سوزوند. عالی شده بود. حالا نه تنها نمیشد از خودش انتقاد کرد، بلکه کسی جرئت نمی‏کرد درمورد بکهیون حتی یه حرف کوچیک از دهنش بیرون بیاد. قطعا هیچکس دوست نداشت توسط آلفای خشمگینی که ادعای مالکیتش هنوز هیچی نشده داشت آسمون رو سوراخ میکرد، دریده بشه.

𓂃Lemony Love𓂃Where stories live. Discover now