🍋Slice 3🍋

650 205 99
                                    

از صبح که بیدار شده بود حال خوبی نداشت و حتی دقیقا نمی‌دونست چش شده. توی پاهاش احساس ضعف می‌کرد و علاوه‌بر دل‌درد، سرگیجه هم رمق رو از وجودش می‌کشید بیرون. مرخصی گرفتن اونم درست توی هفته‌ی اول کاری اصلا چیز قشنگی به نظر نمی‌رسید؛ برای همین با همون حال مزخرفش اومده بود شرکت اما حتی نشستن پشت میز هم براش مشکل به نظر می‌‌اومد. چشمای تارش رو چندبار باز و بسته کرد و با تکیه دادن دستاش به میز، از روی صندلی بلند شد. نگاهی به ساعت روی ستون جلوش انداخت؛ نیم ساعت تا پایان ساعت کاری مونده بود و فقط باید یکم دیگه طاقت می‌آورد. تاحالا هیچ‌وقت قبل از هیت این شدت از حال‌بدی رو تجربه نکرده بود و همین باعث می‌شد فکر کنه شاید ویروسی گرفته یا بدنش ضعیف شده. پاهاش رو روی زمین کشید و وارد دستشویی شد. صبح برای احتیاط دو شات از کاهنده‌هاش رو برداشته بود و بعد از اینکه توی تایم ناهار یکیش رو تزریق کرد، حالا تنها راه چاره‌اش رو برای کم‌کردن گُر گرفتگی بدنش، شات دوم می‌دید بی‌توجه به اینکه توی مصرفش داشت زیاده‌روی می‌کرد.

با دستای لرزون دکمه‌های پیرهنش رو باز کرد و به کبودی‌های زرد‌رنگ روی شکمش که جای سوزن‌های قبلی بودن نگاه کرد. سوزن سرنگ‌ رو توی اولین جای سفید بین کبودی‌ها فرو کرد و لبش رو از سوزش کمش گاز گرفت. نیم ساعت آخر براش اندازه‌ی کل روز داشت طول می‌کشید. شیر آب رو باز کرد و چندمشت آب سرد به صورتش پاشید تا از التهاب و سرخی گونه‌هاش کم کنه؛ هرچند که بعید می‌دونست تاثیری داشته باشه.
از دستشویی بیرون رفت تا دوباره به ساعت نگاه کنه انگار با نگاه‌کردن بهش، زمان زودتر می‌گذشت. روشن و خاموش شدن صفحه‌ی موبایلش توجهش رو جلب کرد ولی، فقط برداشتن یه قدم کافی بود تا کل اتاق دور سرش بچرخه و روی زمین بیوفته.

🍋🍋🍋🍋

" تیم مالی، حضوری برای صحبت رفتن و قراره ۴۰ درصد هزینه‌ی تبلیغات رو تا آخر هفته‌ی آینده بهمون برگردونن. ۶۰ درصد باقی‌مونده هم به دوتا ۳۰ درصد تقسیم میشه و توی بازه‌های زمانی‌متفاوت پس می‌گیریم‌. حالا این بین اگر بدقولی‌ای صورت بگیره، اون موقع شکایت رو تنظیم می‌کنیم و با قانون پیش می‌ریم."

سری برای تایید حرفای یونهو تکون داد و منتظر نظر باقی سهامدارا موند.

" پس تکلیف جریمه دیرکرد و ضرری که به ما متحول کردن چی میشه؟"

یونهو که تازه روی صندلی کنار چانیول نشسته بود به قصد جواب دادن بلند شد ولی با اشاره‌ی دست چانیول دوباره نشست. همین‌که جز اخم روی‌ چهره، نشون دیگه‌ای از عصبانیت و کلافگی‌ از سمت رفیقش حس نمی‌کرد خوب بود.

" آقای لی! توی این اوضاع، همین‌که تونستیم بخشی از هزینه رو برگردونیم باید خوشحال باشیم. شما از من راه‌حل خواستید تا به عنوان رئیس شرکت مشکل رو حل کنم و من امروز جلسه گذاشتم تا راهی که پیش گرفتم رو باهاتون مطرح کنم. گاهی وقتا جای سود کردن باید حواسمون باشه که بیشتر ضرر نکنیم. اگر چندماه یه بهره‌ی ناچیز توی حسابتون واریز بشه دچار مشکل‌ میشید آقای لی؟ شما فقط به خانوادتون فکر می‌کنید که شاید دوتا لباس و جواهر مارک کمتر بتونن خرید کنن اما من باید به چندصد کارمندی که توی کمپانی من مشغول به کار هستند فکر کنم و حقوقشون رو سر موقع واریز کنم. امیدوارم دیدتون‌ رو وسیع‌تر کنید."

𓂃Lemony Love𓂃Where stories live. Discover now