🍋Slice 5🍋

834 217 146
                                    

از روزی که به خاطر خستگی جلوی چانیول خوابش برده بود، حتی روش نمیشد سرش رو بالا بگیره و به رئیسش نگاه کنه. وقتی بیدار شد و همه‌ی کاراش رو تموم شده دید، خجالتی کل وجودش رو گرفت که گونه‌هاش رو تبدیل به دوتا گیلاس قرمز کرد. عجیب‌تر از همه، رفتار رئیس پارک بود که جای مواخذه و عصبانی شدن، با یه لبخند ژکوند به چشمای پف‌کرده‌ش نگاه میکرد و پیشنهاد رسوندنش رو داد. درست لحظه‌ای که خواست با تمام گیج بودن ناشی از خواب جواب چانیول رو بده، سروکله‌ی جویون پیدا شده بود و بهونه‌ی رسوندن بکهیون به خونه رو از چانیول گرفت. شاید به قول می‌جو، بکهیون زیادی توهم میزد چون لحظه‌ی آخر حس کرد رئیسش به شدت عصبانی شده و با یه نگاه غضبناک داره سرتاپای جویون رو بررسی میکنه. حتی حالا که حدودا ۵ روز از اون ماجرا گذشته بود، بازهم توی ذهنش یادآوری میشد و خجالتش رو از نو شروع میکرد.

خبرچینی و شایعه‌سازی پشت سرش همچنان ادامه داشت و دیگه نمی‌دونست باید سر به کدوم دیوار بکوبه. اون کارمندای نخودمغز یعنی حتی شده یه ذره به این فکر نمیکردن که ممکنه حرفاشون، امگای ظریف و شکننده‌ای مثل بکهیون رو هوایی کنه؟ خسته شده بود از بس روی چهره‌ی جذاب رئیسش که توی مغزش پررنگ میشد، خط قرمز کشیده بود تا از ذهنش بیرون بپره. هرکس دیگه‌ای هم بود همین‌قدر هوایی میشد مگه نه؟ اون هیچ‌چیزی از جذابیت کم نداشت و حتی جذبه و اخلاق تندی که بقیه زیادی شلوغش میکردن، برای بکهیون کاملا به اندازه و آلفاگونه به نظر می‌رسید که همین به تنهایی، صد امتیاز اضافه به ایده‌آل بودن چانیول اضافه میکرد. سرش رو تکون داد تا این افکار لعنتی دست از سرش بردارن. پرونده‌های جدیدی که مرتب کرده بود رو برداشت و بعد از مرتب کردن یقه‌ی پیرهن صدفی رنگش، دو تقه‌ی کوتاه به در اتاق چانیول زد. صدای بمش که گفت "بفرمایید" از همون اول کار قلبش رو به تلاطم انداخت. نفسش رو آروم فوت کرد و بعد باز کردن در لبخند مضطربی روی لبش نشوند.

" اینا پرونده‌هایی هستن که گفتید مرتب کنم. برنامه‌ی فردا رو هم نوشتم و براتون ایمیل کردم. امر دیگه‌ای نیست؟"

چانیول که محو صدای مخملی امگاش شده بود، چندثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و نفسای عمیقش که پر از رایحه‌ی لیمو شده بود رو کنترل کنه.

" نه ممنون. خسته نباشی بکهیون حتما اضافه‌کاریات رو دقیق و کامل با حقوق این ماهت دریافت می‌کنی"

کِی میشه مُزد اضافه کار کردنت رو با بوسه‌هام بگیری شیرینم؟
کرواتش رو کمی آزاد کرد و نگاهش رو از بکهیون گرفت تا بیشتر از اون غرق فانتزیاش نشه. هرچی بیشتر رایحه‌ی بکهیون رو حس می‌کرد، بی‌قرارتر میشد.

" ممنونم رئیس. بااجازه من مرخص میشم"

سری تکون داد و از فنجون قهوه‌ی سردشده‌ی روی میزش کمی نوشید و چهره‌ش از دمای پایینش جمع شد. با خودش عهد کرده بود که قبل از هیت بعدی بکهیون، بهش اعتراف کنه تا دوباره شاهد عذاب و درد کشیدن امگاش نباشه؛ ولی روزا پشت هم می‌گذشتن و هنوز هیچ پیشرفتی نداشت.

𓂃Lemony Love𓂃Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang