بعد از دیدن چهرهی غمگین بکهیون، به قدری عصبی و مستاصل شده بود که دیگه هیچ برنامه و ایدهای برای ادامهی کارش نداشت. همیشه فکر میکرد بین اطرافیانش، به این معروفه که توی شرایط سخت، راهحلهای عالی پیدا میکنه اما انگار این مورد فقط توی حیطهی کاری صدق میکرد و توی زندگی شخصیش، اندازهی نقطه هم این ویژگیش بهدرد نمیخورد.
روی برخورد با بکهیون رو نداشت و همین باعث شد که تا پایان ساعت کاری، خودش رو توی اتاق یونهو حبس کنه. توی اون لحظه، شنیدن متلک و دیدن بیمحلیهای یونهو، از مواجهه با صورت ناراحت امگاش و رایحهی تلخشدهی لیموییش هزاربرابر بهتر به نظر میرسید.
" کار نداری که نشستی اینجا ور دل من؟"
" الان به نظرت حال و حوصلهی کار کردن دارم؟"
" نداری؟ صبح که خیلی حالت خوب بود فکر میکردی خنجر به کون فیل زدی چیشد پس؟"
بیتوجه به تیکههایی که یونهو حوالهش میکرد، نگاهی به ساعت انداخت که چند دقیقه بیشتر به تمومشدن تایم کاری نمونده بود.
" میری بهش بگی اگه کارش تموم شده میتونه بره خونه؟"
" خودمم همین قصد رو داشتم. مطمئنم اونم مثل تو نتونسته ذهنش رو روی کارش جمع کنه شاید هم بدتر از تو"
بعد از تموم کردن حرفش، بلند شد و به سمت اتاق چانیول راه افتاد. قطعا نمیتونست مثل رفیقش، اونقدر عمیق فرومون امگا رو متوجه بشه اما حتی از رایحهی کمی که توی اون طبقه پخش شده بود هم میتونست بفهمه که حال بکهیون خوب نیست.
قبل از رسیدن به میز، لبخندی روی لبش نشوند تا شاید یکم از حس بدش کم کنه.
" کارت تموم شد؟"
" اوه ببخشید. متوجه نشدم که اومدید. بله تموم شده تقریبا"
بدون اینکه حالت صورتش رو تغییر بده، لبخندش رو بیشتر به صورت مظلوم بکهیون پاشید و نگاه گذرایی به برگههای پخششدهی روی میز کرد.
" خسته نباشی. میتونی بری خونه. انگار...حالتم خیلی خوب نیست بهتره بری استراحت کنی"
" اما رئیس پارک هنوز..."
" نگران نباش خودش گفت بیام بگم که اگه کارت تموم شده زودتر بری خونه"
" آها ممنون"
درلحظه انگار چهرهش ناراحتتر شد. یعنی رئیسش انقدر از دستش ناراحت و عصبی بود که حتی نیومده بود ببینه کارش رو چجوری تموم کرده؟ خب بالاخره حق داشت. هیچکس خوشش نمیومد با یکی از کارمندای زیردستش که تازهکار هم هست، شیپ بشه و ازشون عکسی بیرون بیاد. احتمالا بابت تمام مهربونیهایی که این چندوقت نثار بکهیون کرده بود هم پشیمون بود و شاید حتی فکر میکرد کسی که این شایعات رو پخش کرده، خود بکهیون باشه. یعنی باید قبل از اخراج شدنش استعفا میداد؟ مگه چندوقت بود مشغول به کار شده بود که اینهمه درگیری پیش بیاد؟ چرا انقدر بدشانس بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/356117183-288-k852435.jpg)
YOU ARE READING
𓂃Lemony Love𓂃
Fanfiction🍋 عشق لیمویی 🍋 پارک چانیول رئیس آلفای کمپانی جواهرسازی Happy Shineه که کارمنداش از عصبانیتش و فریاداش آسایش ندارن. اما حتی آلفای مغروری مثل اون هم باید یه منبع آرامشی داشته باشه نه؟ مثلا آرامشی از جنس لیمو و وانیل که ناگهانی توی زندگیش پیدا بشه و...