" Chapter 2 "JADE

410 91 440
                                    

با برخورد آخرین تیر به صفحه ی تخته ی هدف ، درحالی که همه جاش پر از تیر بود و دیگه جای خالی نداشت ، به زمین افتاد
و ناگیونگ خطاب به شاهزاده چه‌یونگ غرید :

_ بانوی من..چقدر دیگه میخواین تیراندازی کنین؟انگشتاتون زخم شده دیگه بس کنین لطفا!

خون از انگشت هاش می‌چکید..لبخند تلخی زد و دستشو مشت کرد..با چشم های آلوده به غم‌ ، به انگشت هاش خیره شده بود :

+ عجیبه که هیچ دردی رو توی انگشت هام احساس نمیکنم..درد روحم این اجازه رو بهم نمیده..به نظر میاد نمیتونم به این سادگی حواس خودمو پرت کنم!

_همینجا بمونید..من میرم از داروخانه سلطنتی براتون مرهم بیارم.

ناگیونگ سراسیمه زمین تیراندازی رو ترک کرد و بلافاصله  سر و کله ی ملکه با همراهانش که درحال عبور از اونجا بودند پیدا شد..چه یونگ تمام سعیش رو کرد که خودش رو به ندیدن بزنه اما موفقیت آمیز نبود..چرا که انگار ملکه واقعا برای صحبت با اون اومده بود :

_ چچچ..دختر بیچاره!از وقتی اون خبرو شنیدم واقعا ناراحتم..تو واقعا خیلی شوربختی که از هیچ چیز شانس نیاوردی..اون از مادرت که مرتکب خیانت و محکوم به مرگ شد ، اینم از آینده ت که قراره همسر یه قاتل بشی..خیلی دلم میخواد بتونم کمکت کنم اما واقعا نمیدونم چطور ممکنه؟

چه‌یونگ ، مغضوبانه کمانش رو توی دستش و زبانش رو توی دهانش فشرد تا مانع از سخط و بددهانی غیر ارادی‌ش بشه..اما سکوت در برابر تندی نیشِ اون مار سمی تقریبا غیرممکن بود..دلسوزی؟نه اون فقط به دنبال زخم زبان زدن بود :

+ از همدردی بزرگوارانه شما ممنونم ملکه..اما من با سرنوشت خودم کنار اومدم..نه اینکه تسلیمش شده باشم نه..من تمام تلاشمو خواهم کرد تا زندگی خوبی بسازم..اینکه همسر من ممکنه یه قاتل باشه دلیل بر این نیست که حتما قراره تا ابد یه قاتل بمونه..هیچکس از آینده خودش خبر نداره..خود شما که زمانی یک صیغه دون پایه و سفله بودین..فکرشو میکردین که یه روز از راه برسه ملکه بشین؟!

با نیشخندی پر از طعنه گفت و باعث جمع شدن لبخند ملکه شد..اون دختر در حین معصومیت ،  به شدت زیرک بود!

+هوممم..!

با لبخندی پررنگ تر شده ابرو ها و شونه هاشو بالا انداخت و کمانش رو به روی زمین رها کرد تا از اونجا بره اما :

_ پس امیدوارم واقعا خوشبخت بشی.
هرچند معتقدم که مقایسه کردن یه قاتل با صیغه پادشاه اصلا معقولانه نیست!

+ درسته..حق با شماست..حداقل اون انقدر شرف داره که داره دشمناشو با شمشیر میکشه نه با حقه..شما دوتا در این مورد اصلا باهمدیگه قابل مقایسه نیستید!

خشم و تنفر از لحن دخترک پیدا بود..این کینه بوی یک زخم قدیمی رو میداد:

_ باورم نمیشه که شما هنوزم بعد از سالها معتقدین که من برای ملکه سابق پاپوش دوختم..حتی خدمتکار های خود ایشون هم بر علیهشون شهادت دادن که ایشون و برادرشون در تلاش برای فراهم کردن یک طلسم برای کشتن پسر من بودن!

  𝓙𝓪𝓭𝓮  |  یَشمWhere stories live. Discover now