" Chapter 3" JADE

410 74 281
                                    

به دنبال اون مرد سیاه‌پوش که خودش رو جای یشم زده و بعد از کشتن وزیر علوم پزشکی درحال فرار بود ، بکهیون که به شدت شوکه و البته کنجکاو شده بود اقدام به تعقیب کرد..

_ نقشه هام لو رفته..اما اون کی میتونه باشه که جرات کرده با اسم من شوخی بکنه؟!

زیر لب گفت و دورادور به تعقیب ادامه داد اما..ناگهان گرفتار شدنِ اون شخص سیاه‌پوش به دست محافظان خونه ی وزیر رو دید و متوقف شد..اون ها دور تا دور مرد سیاه‌پوش رو محاصره کرده بودن..

+ تسلیم شو قاتل عوضی..تو دیگه هیچ راه فراری نداری..!

سربازی که نیزه بلندی به سمت مرد سیاه‌پوش نشانه گرفته بود با فریاد گفت و ترس عجیبی وجود بکهیونی رو که پنهانی از فاصله ای نه چندان دور فقط یک نظاره گر بود ، فرا گرفت:

_ فرار کن ابله..تو که‌ انقد مخ بودی
تونستی به زمانبندی و لیست قربانی های نقشه ی من پی ببری نباید انقدر تنبل باشی که دستگیر بشی..اگه گیر بیوفتی این خودمم که میام میکشمت!

بکهیون زیر لب با خودش زمزمه کرد و اون مرد با حرکت ناگهانی خودش غافلگیرش کرد..پرتاب ستاره های نینجا!اون توی یک چشم به هم زدن چندین ستاره پرتاب کرده و چندین سرباز رو نقش بر زمین کرد..چشم های بکهیون از شدت بهت زدگی از حدقه بیرون زده بودن..:

_ تو..تو کی هستی حرومزاده؟!

دوباره زیر لب گفت و اون مرد سیاه‌پوش بعد از در اومدن از محاصره دوباره شروع به دویدن برای فرار کرد اما این بار بکهیون روی سقف خونه های اطراف سربازانی رو دید که با تور زنجیری به دست ، به انتظار عبور مرد فراری ایستاده بودن تا به روی سرش انداخته و اونو توی دام بندازن..

_ جلو نرو این یه تله ستتتت!

دیگه نتونست خودشو قایم نگه داره..بیرون اومد و با فریادش مرد سیاه‌پوش رو متوقف کرد..و بلافاصله خودش هم شروع به پرتاب ستاره هاش کرد و بعد ، با شمشیر..

+ اونا دو نفررررررن!اونا دو نفرررررن!برین کمک بیاریییین!

سربازی که از دیدن دوتا یشمِ سیاهپوش شوکه شده بود فریاد زد و جو رو متشنج تر از چیزی که بود کرد..حالا جفتشون با نگهبان های خونه ی وزیر درگیر مبارزه شده بودن..اما اون لعنتی ها درست مثل علف های هرز بودن..مهم نبود چندنفرشون کشته یا مجروح میشه..مدام به تعدادشون اضافه میشد..انقدر که بکهیون میتونست قسم بخوره که اون وزیر ملعون توی خونه ش برای خودش یه ارتش مخفی داشته‌‌..

_ نمیشه...اگه ادامه بدیم گرفتار میشیم!اونا خیلی زیادن..!

روی دیوار پرید و با یک حرکت مثل پرنده به روی سقف فرود اومد ، طنابی از بقچه ی سیاهش بیرون کشید ، روی هوا چرخوند و یک سرش رو به سمت مرد سیاه‌پوش پرتابش کرد..مردک با گیجی به طنابی که طی یک حرکت عجیب و غریب به دور بدنش پیچ خورده بود نگاه انداخت اما بکهیون بدون اینکه ثانیه ای به مغز اون مهلت تجزیه و تحلیل بده طناب رو کشید و بدنش رو وادار به پرش به سمت خودش کرد..در کمتر از چند ثانیه مرد سیاه‌پوش درست در کنار بکهیون، بالای سقف بود و نگاه های متحیر و ویلان سرباز ها روی اون ها :

  𝓙𝓪𝓭𝓮  |  یَشمWhere stories live. Discover now