"Chapter 16" JADE

170 54 213
                                    

" نزدیک به پنج سال پیش در هیان ، زمانی که در اقامتگاه ملکه لیانا مشغول به کار بودم شاهزاده گانگ‌هیون مدام به ملاقات ایشون میومدن.ما در اون زمان باهمدیگه آشنا و به همدیگه علاقمند شدیم.اما به خاطر رسمی نبودن رابطه مون ایشون به مدت چندین سال من و فرزندمون رو ترک و تنها رها کردن.و امروز بعد از سالها چنین حکمی برای من صادر کردن و ازم خواستن که برای رسیدن به جایگاه واقعی خودم و فرزندم به قصر هولهان بیام..و این درحالیه که الان خودشونم‌گرفتار اتهام خیانت شدن..بهم بگین تکلیف من و پسرم چیه جناب قاضی؟ما دقیقا باید چیکار بکنیم؟!"

شی‌اون به درخواست برادرش بالاخره تصمیم گرفته بود که این حرکت خطرناک رو بزنه.اگر برای کمک به انتقام بکهیون این تنها کاری بود که از دستش برمیومد دیگه جایی برای دریغ کردن وجود نداشت.مثل آدمایی که دیگه چیزی برای از دست دادن نداشته باشن ، با بی پروایی پسرکش رو به زیر بغل گرفته و به دادگستری پایتخت رفته بود تا در حضور قاضی اعظم به همه چیز اعتراف کنه و حالا با اعتراف سنگینش هم قاضی و هم  تمام کسانی که اون لحظه توی اداره دادگستری حضور داشتن رو توی شوک فرو برده بود.از اونجایی که همه ، شاهزاده گانگ‌هیون رو بر خلاف مادرش آدمی سر به راه و بی حاشیه می‌دونستن.

بعد از رفتن شی‌اون ، یودال به تنهایی توی خوابگاه آموزشگاه نشسته و توی فکر فرو رفته بود .چقدر همه چیز بر خلاف نقشه هاشون پیش رفته بود.چقدر فاصله وجود داشت بین اون چیزی که وقتی با بکهیون به سانگ‌گیونگ میومدن توی ذهنشون بود با این موقعیتی که الان توش گیر افتاده بودن.
اگر میخواست منطقی به همه چیز نگاه بکنه همه ش تقصیر خود بکهیون بود که به خاطر علاقه ی مسخره ش به برادرزاده ی نخست وزیر خودش و بقیه رو باهمدیگه توی هچل انداخته بود و حالا مجبور بودن طور دیگه ای برای اهدافشون بجنگن‌.اما اگر کمی واقع بین تر میبود باید اعتراف میکرد که تا اون روز ، سرنوشت هرگز طبق برنامه ریزی های انسان پیش نرفته بود و از اون به بعد هم قرار نبود که پیش بره.عشق همیشه کاملا ناگهانی و از نا کجا آباد پیداش میشد و همه چیز رو به هم می‌ریخت.چه خود خواهرش چه بکهیون و چه حتی خودش..هرگز برای عشق انتخابی نکرده بودن و  راهشون به ناچار در جهت احساساتشون تغییر مسیر داده بود و اونا مجبور بودن به هر طریقی که شده ادامه بدن.چون زندگی جریان داشت و فرار اصلا گزینه ی خوبی برای هیچکدومشون نبود.و چیزی که مسلم بود این بود که اون ها همچنان به دنبال عدالت بودن و باید بهش دست پیدا میکردن حتی اگه مجبور میشدن ترفند هاشون رو تغییر بدن.اگر بکهیون به دنبال انتقام خون مادرش بود یودال هم به دنبال انتقام بلایی بود که به سر عمه ی بیچاره ش اومده بود.و الان هم که فهمیده بود پسر همون ملکه ی شیاد چنین کاری با خواهر عزیزش کرده دیگه محال بود به این سادگی ها از سر تقصیراتشون بگذره و حتی شاید الان میل بیشتری برای انتقام گرفتن پیدا کرده بود...

  𝓙𝓪𝓭𝓮  |  یَشمWhere stories live. Discover now