🌙Ch.03🌙

147 33 13
                                    

🌙قسمت سوم:رات بد وقت🌙
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

با حس دردی که توی سینه اش پیچید از خواب پرید. نفس هاش تند شده بود و قلبش محکم به سینه اش میکوبید. با دست بی حسش سینه اش رو ماساژ داد و نگاهی به ساعت کنار تختش انداخت.

۲:۴۵ صبح بود. میدونست علت خوابی که دیده بود چی بود، امگاش بی قرار شده بود و سعی میکرد اینطوری دلتنگیش رو ابراز کنه. به سختی تقویم کنار تختش رو برداشت و به اخرین دایره ای که کشیده بود خیره شد.

چهار شنبه هفته گذشته بود، و امروز دو شنبه بود. اگه اول هفته باهش تماس میگرفت تا روزهای اینده دیگه خبری از شنیدن صداش هم نبود. نگاه مرددی به گوشیش انداخت و در اخر اون رو برداشت.

-الو...

-چول...سلام... مزاحمت که نشدم؟...

فورا با حس شرمندگی و پشیمونی با صدای ارومی پرسید و به شاخه های خزان زده پشت پنجره خیره شد.

-نه... تازه بیدار شده بودم میخواستم برم دوش بگیرم... اونجا دیروقته چرا هنوز بیداری؟...

سونگچول هم در جواب با تن صدای اروم و یکنواختی گفت. جونگهان غلتی رو تختش زد و با صدای ارومی جواب داد:

-از خواب پریدم... دلم برات تنگ شده بود...

تونست اه سونگچول رو بشنوه و حدس زد که طبق عادت موهاش رو با انگشت هاش به عقب زده.

-منم دلم برات تنگ شده...

جونگهان بغضش رو بی سر و صدا قورت داد و میخواست بپرسه چرا دو شب قبل نه اصلا چرا این همه وقت نادیده اش گرفته بود. اصلا واقعا دلش براش تنگ شده بود. ولی نمیخواست اوقات خودشون رو تلخ کنه پس برای ادامه دادن مکالمه اشون پرسید:

-همه چیز خوب پیش میره؟...

-خوشبختانه خوبه همه چیز تا اینجا... اجراهامون خوب پیش رفته و بینش تونستیم بریم یکم بیرون بگردیم... به پسرها خیلی خوش گذشت... جیسونگ و دینو چندبار نزدیک بود گیر بیافتن ولی به موقع از هم جداشون کردیم راستش واقعا نمیدونم چی تو ذهن سلنه بود که این دو تا رو به هم بسته...

جونگهان خنده ای کرد و خوابالود جواب داد:

-خیالشون راحته تو نمیذاری گیر بیافتن...

-واقعا همینطوره...

همونطور که سراغ یخچال گوشه اتاق هتل میرفت تا برای خودش یه نوشیدنی برداره، گوشی رو بین شونه و گوشش جا به جا کرد و پرسید:

-تو چی؟... همه چیز اونجا خوبه؟...

جونگهان هومی کرد و همونطور که توی خودش جمع میشد جواب داد:

-خوبه... از وبتون جدید خیلی استقبال شده و خب کمپانی هم تصمیم گرفته چاپش رو سریع تر کنه... برای همین یکم سرم این روزها شلوغ شده...

Blue StringWhere stories live. Discover now