🌙Ch.04🌙

151 33 25
                                    

🌙قسمت چهارم: خیلی دوستش داشتم🌙
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

سوکمین بینیش رو بالا کشید و در حالی که با چشمهای اشکیش به الفا زل زده بود جواب داد:

-این درست نیست چون تو جونگهان هیونگ رو دوست داری..

چند قدم عقب تر رفت تا فاصله خودش و الفا رو بیشتر کنه و با سر پایین افتاده ناله کرد:

-چرا تو؟... چرا بعد این همه وقت تو باید جفت من باشی...

جاشوا تکخند ناباوری زد و چند بار دهنش رو برای گفتن حرفی باز و بسته کرد اما در اخر انقدر شوکه شده بود که نتونست چیزی بگه.

-سوکمین... اصلا اینطور که فکر میکنی نی...

با صدای شکستن بلندی داخل خونه پخش شد هر دو شوکه از جا پریدن و به طرف اتاق جونگهان دویدن.

-هانی...

-جونگهان هیونگ...

جاشوا و سوکمین با نگرانی از دیدن جونگهانی که کنار میز اینه اش روی زمین نشسته گفتن و کنارش نشستن.

-حالت خوبه؟...

-اشتباهی خوردم بهش شکست... خیلی دوستش داشتم...

جونگهان بین هق هق بی صداش گفت و به تکه های خرد شده گوی، روی زمین خیره شده. قطره های درشت اشکش که پایین میچکید دل الفا و بتای مقابلش رو درد میاورد.

سوکمین دستی بین کتف های برادرش کشید و زمزمه کرد:

-اشکال نداره هیونگ...

جاشوا دستش رو زیر بغل امگا انداخت و همونطور که اون رو بلند میکرد لب زد:

-من این رو تمیز میکنم... فعلا بیا موهات رو خشک کنیم الان سرما میخوری...

امگا رو به سختی روی صندلی نشوند و بعد از گشتن کوتاهی داخل وسایل هاش بالاخره سشوار رو پیدا کرد. همونطور که سشوار رو به برق میزد رو به سوکمین که کنار میز ایستاده بود بی صدا گفت:

-اب رو گذاشتم جوش بیاد میشه یه چیزی براش بیاری...

سوکمین فورا سری تکون داد و به طرف در اتاق حرکت کرد و جاشوا هم مشغول خشک کردن موهای امگا شد.

اینطور که معلوم بود مویرای امشبشون رو ستاره بارون کرده بود.

بعد از مدتی سوکمین به اتاق برگشت و ماگ چای بابونه رو به دست های امگا سپرد. جونگهان زیر لب تشکری کرد و بینیش رو بالا کشید.

بتا کمی این پا و اون پاکرد و بعد با صدای مرددی اعلام کرد:

-مینگیو زنگ زد هیونگ... گفت... دارن میان اینجا...

جونگهان تنها به سر تکون دادن کوتاهی اکتفا کرد. واقعا انقدر خسته بود که حتی نا نداشت دهنش رو باز کنه.

Blue StringWhere stories live. Discover now