🌙Ch.13🌙

214 37 106
                                    

🌙قسمت سیزدهم: قراره بمیرم؟🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

زن الفا نگاه سنگینی به پسرش انداخت و در اخر بعد از کشیدن نفس عمیقی، فنجون بین انگشت هاش رو روی میز گذاشت و گفت:

-چول... عزیزم... میدونی که ما بدت رو نمیخوایم... همیشه حمایتت کردیم... ولی اینکارت اشتباهه...

سونگچول خسته از بحث تکراری مادرش، به پشتی مبل تکیه داد و غر زد:

-مامان... لطفا دوباره شروع نکن...

زن هیسی برای ساکت کردن پسرش کشید و ادامه داد:

-چول داری اشتباه میکنی باید قبول کنی... دلت برای امگای بیچاره نمیسوزه؟... چرا تکلیفش رو روشن نمیکنی... اینطوری استفاده کردن ازش اشتباهه... پسر بیچاره رو نه ساله دنبال خودت کشیدی... ولش کن بره اگه نمی خوایش... بذار بره با یکی دیگه خوشبخت بشه...

سونگچول عصبانی دندون هاش رو روی هم کشید و غرید:

-جونگهان امگای منه... به کسی نمیدمش...

زن الفا چشم هاش رو درشت کرد و گفت:

-منم همین رو میگم... اگه مال توئه چرا انقدر بهش بی اعتنا و بی محلی؟... خجالت نمیکشی تو این چند سال یه قرار نبردیش؟ یه بار دستش رو نگرفتی؟ فقط برای سکس میخوایش؟ فقط تو رات یادت میافته امگاته؟ مگه عروسک جنسیته؟...

-مامان... الان سرم شلوغه... خیلی کار دارم... وقت قرار گذاشتن ندارم...

زن الفا عصبانی بالشت رو تو صورت پسرش پرت کرد و گفت:

-از این به بعد هفته ای یه بار براش قرار میذاری... از سکسم خبری نیست... اگه مشکل جا داری هم یکی از واحد های کنارتون رو میگم بابات برات بگیره که راحت باشین... وای به حالت سونگچول بهونه بیاری باز... خودم دستش رو میگیرم میبرم نخ کوفتیتونو میبرم پسره بیچاره یه نفس راحت از دستت بکشه... اون دوستشم که تازه از امریکا برگشته یه موقع دیدی زودتر تو دست جنبوند بردش...

سونگچول ناباور خنده ای کرد و پرسید:

-براش بپا گذاشتی؟...

-معلومه... نمیتونم بدون محافظ ولش کنم... هر چی نباشه جفت توئه باید مراقبش باشیم حتی اگه کسی راجبش ندونه... حالا هم جای این حرف ها بگو ببینم اخر امگات رو میخوای یا میخوای جدا بشی؟...

با دیدن چشم های عصبانی و دو رنگه  شده پسر بی خیالانه گفت:

-اون روت رو برام کار نذار که نمیترسم ازت... اگه امگاته تو عمل نشون بده نه حرف...

بعد بگ ابی رنگی رو از کنار پاش برداشت و به طرف سونگچول گرفت.

-اینم بده بهش... خودم دارم برمیگردم... وقت نشد اینبار ببینمش والی خودم بهش میدادم... حق نداری توش رو ببینی چوی کوچک فهمیدی؟...

Blue StringWhere stories live. Discover now