🌙Ch.07🌙

194 32 14
                                    

🌙قسمت هفتم: مهی از کاج و سرو🌙
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

-یکم بخواب تا برسیم...

رو به جونگهانی که از سرما تو خودش جمع شده بود و پلکهاش نیمه باز بود زمزمه  کرد و بخاری رو روی اخرین درجه اش گذاشت. هردوشون سوییشرت و شلوار کنار چاک دار مشابه به هم پوشیده بودن -که در واقع الفا اون ها رو توی اولین بیرون رفتنشون بعد از اومدن به کره خریده بود.-

جونگهان هومی در جواب الفا گفت و کمی روی صندلیش جا به جا شد تا حالت راحت تری پیدا کنه. جاشوا رایحه اش رو برای خوابوندن امگا نامحسوس ازاد کرد و به طرف جاده ساحلی پیچید.

با رسیدنش به مقصد، ماشین رو روی اسکله نگه داشت. با به خاطر اوردن جفتش، فورا گوشیش رو در اورد و به سوکمین پیام داد:

*صبحت بخیر🌻 با جونگهان اومدیم بیرون ممکنه تا شب برنگردیم❤*

واقعا از هوش خودش راضی بود که صبح فورا با گوشی سوکمین به خودش زنگ زده بود تا شماره اش رو داشته باشه وگرنه جفت بتاش که سال به سال دایرکت های اینستاگرامش رو چک میکرد پیامش رو سال دیگه میدید.

-شوا...

جونگهان ناله ای کرد و به سختی پلکهاش رو از هم فاصله داد. جاشوا نگاهی به امگا انداخت و بازوی لاغرش رو کمی ماساژ داد.

-ساعت چنده؟...

امگا اهسته پرسید و جاشوا نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با صدای ارومی متقابلا جواب داد:

-نه و نیم... بیدارشو تا بریم یه چیزی بخوریم...

دقایقی طول کشید تا جونگهان کاملا از خواب بیدار بشه و بتونن برای صرف صبحانه به رستوران کنار اسکله برن.

-خب... منتظرم شوا...

جونگهان همونطور که خبیثانه به الفای در حال غذا خوردن خیره شده بود پرسید و الفا بعد از بالا اوردن سرش و دیدن چشم های مقابلش، به خوبی سیخ ایستادن موهای پشت گردنش رو حس کرد.

سرفه ای تصنعی کرد و بعد از پاک کردن کف دست هاش با شلوارش جواب داد:

-منظورت چیه؟...

جونگهان ابرویی بالا انداخت و بعد از تکیه دادن چونه اش به لب چاپستیکش گفت:

-دیشب سر شام کنار مین نشستی... وقتی گفت از فلفل دلمه خوشش نمیاد گفتی یادت میمونه و فلفل ها رو براش جدا کردی و جدای همه اینها... اخر شب کنارش خوابیدی...

جاشوا با انگشت اشاره اش زیر بینیش رو خاروند و در حالی که سعی میکرد با امگا چشم تو چشم نشه جواب داد:

-خب من و سوکمین جفتیم...

جونگهان چشمی چرخوند و با بی حوصلگی گفت:

Blue StringWhere stories live. Discover now