love

499 65 37
                                    

درحالی که به باندی که به دور پاهای زیبای پسر پیچیده میشد خیره شده بود گفت:
"میکشمش..تیکه تکیه اش میکنم میدم سگای عمارت بخورن"
تهیونگ هقی زد و دستانش را گشود.
"بغل"
جونگ کوک با عذاب تهیونگ را بغل کرد.
"معذرت میخوام کارینیو..ببخشید تقصیر منه..نباید این شیرینی خوشمزه رو تنها میذاشتم"
تهیونگ هقی هقی کرد و گفت:
"بوسم کن"
جونگ کوک آرام لبان او را به بازی گرفت.
پرستار معذب برخاست و سرفه ای کرد.
جونگ کوک عقب کشید.
"تموم شد؟"
پرستار سری تکان داد و گفت:
"کارشون تموم شده احتمالا به خاطر بی حسی تا چند ساعت خواب آلود هستن و پاهاشون سسته..لطفا مراقب باشید"
جونگ کوک سری تکان داد و تهیونگ را روی دستانش بلند کرد.
تهیونگ هینی کشید و محکم دستانش را دور گردن او حلقه کرد.

"آلفا..چقدر دوستم داری؟"
جونگ کوک خم شد و پیشانی او را بوسید.
"اونقدر که دنیا رو برای چشمات بدم..فنچ"
تهیونگ خجالت شده سرش را در سینه او پنهان کرد.
جونگ کوک به کیوت بازی های او خندید و اشاره داد تا محافظ در ماشین را بگشاید.
جونگ کوک نشست و تهیونگ را در آغوشش بالا کشید.
"چیزی دوست داری برات بخرم؟هیچی نخوردی..گرسنه ای؟"
تهیونگ خواب آلود چشمانش را مالید و گفت؛
"اوهوم..ته ته گرسنه..اما خسته"
جونگ کوک به لحن بانمک او خندید و گفت:
"از بیرون برات غذا میگیرم بعد از اینکه بیدار شدی بخور"
تهیونگ سری تکان داد و به خواب رفت.
____
با چهره ای خشک به مرد خیره بود.
"به چه جرئتی به امگای من دست زدی؟"
مرد لرزید و با گریه گفت:
"قربان متاسفم..من رو ببخشید..نمیدونستم امگای شماست"
جونگ کوک لگدی به تن او زد و گفت:
"خفه شو..امگای من امگای اون هر امگای دیگه ای..اینقدر پست و کثیفی که جرئت میکنی به امگاها دست بزنی و اذیتشون کنی؟"
مرد گفت:
"منو ببخشید قربان"
جونگ کوک به محافظان اشاره کرد.
"بخششی در کار نیست..تو برای دیگران عبرت میشی..تا کسی توی پک من جرئت دست زدن به امگاها رو نداشته باشه..فردا توی میدون اصلی پک با بدترین شکنجه ها و دردناک ترین مرگ رو به رو میشی"
و بدون توجه به فریاد های مرد از اتاق خارج شد.

دلش برای امگای عسلی اش تنگ شده بود.
آرام در اتاق تاریک را گشود و نگاهش را به تن کوچک امگا که زیر پتو گم شده بود داد.
خنده بی صدایی کرد و به سوی تخت رفت.
آرام روی امگا خیمه زد و گونه اش را بوسید.
"کارینیو عزیز کرده من؟"
تهیونگ هومی گفت.
جونگ کوک به لبان جلو آمده او خندید و این بار محکم لبانش را بوسید.
"کارینیو پیتزا گرفتم سرد میشه"

تهیونگ با شنیدن نام پیتزا چشمانش را به سرعت گشود.
"چی؟"
جونگ کوک او را بلند کرد و گفت:
"پایین پیتزا حاضره"
تهبونگ بدون توجه به او شروع به دویدن کرد.
و جونگ کوک متعجب به راه رفته او خیره ماند.
___

تهیونگ درحالی که تمام پیتزا درون دستش را در دهانش میچپاند گفت:
"تاریخ مراسم برای کی؟"
جونگ کوک همانطور که گوشه لب سسی شده او را با انگشت شستش پاک میکرد گفت:
"یک ماه دیگه"
دهانش تهیونگ از جنبش ایستاد.

"چی؟"
جونگ کوک اخمی کرد و گفت:
"چیشده کارینیو؟دوست نداری؟"
تهیونگ به زور لقمه درون دهانش را فرو برد و کمی نوشابه خورد.
"اما یک ماه دیگه تایم اولین هیتمه"
اخم های جونگ کوک باز شدند. نیشخندی زد و گفت:
"خب این چیش بده؟"
تهیونگ آهی کشید و گفت:
"آلفا؟اگه وسط مراسم هیت بشم چی؟من اولین باره دارم هیت میشم و بدنم قرار نیست عادی باشه"
جونگ کوک هومی کشید و گفت:
"میندازیمش برای بعد هیتت"
و سپس او را روی زانوهایش کشید و لبانش را با گردن او چسباند.
"میدونی کارینیو؟خیلی خوبه که اولین هیتت رو توی بغل خودمی"

تهیونگ با اخم گفت:
"یعنی اگه با کسی رابطه داشته بوده باشم چی؟"
فک جونگ کوک قفل شد. حتی تصور اینکه شخص دیگری کمر باریک امگا را میان انگشتانش کشیده باشد و بر لبانش بوسه زده باشد او را به اوج خشم میرساند.
پهلوهای تهیونگ را فشرد و بی توجه به چهره جمع شده اش با لحنی خشدار گفت:
"اگر روزی کسی غیر از من تنت رو لمس کنه هم تو و هم اون رو زنده به گور میکنم کارینیو"
چشمان طلایی شده آلفا درخشید.
تهیونگ لرزید اما کم نیاورد.
"که چی؟اگه یه روز ازت خسته شم..اگه دلم نخواد ببینمت..اگه بهم خیانت کنی"
آلفا روی تن جمع شده او خم شد و با نیشخند گفت:
"اگر روزی من رو نخوای نمیذارم برای هیچکس باشی..میدونی پدرم با مادرم چکار کرد؟"

البته که میدانست!
کسی نبود که داستان سهمگین آلفای سابق پک را نشنیده باشد.
"اون مادرم رو با یه حرومزاده دید و بعد مادرم رو به زیر زمین برد"
جونگ کوک او را به سوی دری که گوشه ترین قسمت راهرو قرار داشت هل داد.
در آن را گشود و تهیونگ را مجبور کرد تا از پله ها پایین برود.
"میبینی کارینیو؟سرنوشت آدم های خیانت کار و زیاده خواه همینه..پدرم مادرم رو آورد اینجا و اونقدر زدش و شکنجه اش کرد تا مرد..تو که نمیخوای اینطوری بشه هوم؟تو امگای خوب آلفات میمونی؟"

تهیونگ با بغض و تنی ترسیده و لرزان دست او را کنار زد و با دو به طرف پله ها رفت تا از آنجا فرار کند اما کمرش محکم توسط جونگ کوک گرفته شد.
"باهات حرف زدم کارینیو جواب بده"
تهیونگ جیغ بلندی کشید و گفت:
"نمیکنم..ولم کن..ولم کن"
و با زور دست او را از دور کمرش باز کرد و از آنها گریخت.
____

با سردرد شقیقه هایش را مالش داد.
گرگ لعنتی اش تند رفته بود. نباید آنقدر بد با جفتش رفتار میکرد!
حال پنج ساعت و بیست و هشت دقیقه بود که تهیونگ حتی صدایی از خود ایجاد نکرده بود و در اتاق را نگشوده.
جونگ کوک آهی کشید و برای هزارمین بار دو تقه به در زد.
"کارینیو..آلفا غلط کرد..ببخشید ترسوندمت..کارینیو..گرسنه نیستی؟بیا بیرون بریم شام بخوریم"
اما تاثیری نداشت.
پسر از ظهر حتی یه قاچ بیشتر از پیتزایش نخورده بود و گرسنه بود.

جونگ کوک با خشم موهایش را کشید و گفت:
"لعنت به من ابله..لعنت بهم..کارینیو..حداقل بگو حالت خوبه..آلفا اینجا داره میمیره"
اما اهمیتی نداشت چون امگا قرار نبود جوابی بدهد.

صدای تلفن از گوشه ای از خانه برخاست.
جونگ کوک به سوی کارنتر رفت و تلفن را برداشت.
اما هنوز دو ثانیه نگذشته بود که اخم هایش در هم رفتند.
"چی؟"
____

سلام عسلی های من..
این پارت رو دوست داشتید؟
خودم که به شدت فکر میکنم شت شده.

ولی فکر میکنید چه اتفاقی افتاده؟👀💀
اینجانب خبر نداره😂
تازه داریم یه وجه هایی از جونگ کوک میبینیم که انگار انچنانم بچه خوبی نیست💀
حالا حالا.
گفتم پیج زدم؟😂
اگر خواستید اینستا بیاید اونجا سناریو میذارم ببینید.
vkook.kookv_fiction
اینم ایدیش.

دوستون دارم
Night

viciousWo Geschichten leben. Entdecke jetzt