marry?

454 89 17
                                    


"میخواستی چکار کنی کارینیو؟"
تهیونگ هقی زد و به دست او که موهایش درون آن چنگ شده بودند چنگ زد.
"ولم..کن"
جونگ کوک قهقهه دیوانه واری زد.
"ولت کنم؟"

تهیونگ هقی زد و تلاش کرد تا از زیر دستان او کنار رود اما  جونگ کوک این اجازه را به او نمیداد.
"وقتی این ایده اومد تو ذهنت که از من..آلفات فرار کنی و بیای تا پیوندمون رو باطل کنی چه انتظاری از آینده مون میتونم داشته باشم کارینو؟"
تهیونگ با چشمان اشکی به پدرش خیره شد اما  مرد  از  ترس روی خشن و ترسناک جونگ کوک حتی پایش را هم جلو نمیگذاشت.
"گفتی برام توضیح بده اما صبر نکردی تا توضیحاتم رو بشنوی..حالا ازم انتظار بخشش داری کارینیو؟"
محکم تن او را به سوی در هل داد و فریاد کشید:
"از خدا بخواه آروم نگهم داره تهیونگ وگرنه جنازه ات از خونه ام میاد بیرون"
__________

وقتی تنش بر تخت کوبیده شد باید انتظار تمام واقعیت ها را میداشت.
"بهت گفتم اون دختر یه جاسوس بود..یه جاسوس که فقط میخواست با خوابیدن زیرم اطلاعات بگیره"
جونگ کوک همانطور که دکمه های او را میگشود با حرص سخن میگفت.
تهیونگ تنها حق میزد و تلاش میکرد سخنی نگوید.
جونگ کوک محکم پوست گردن او را میان لباتش کشید.
"اینقدر برات ارزش نداشتم به عنوان آلفات که برام صبر کنی"
تهیونگ آرام دستش را میان تار موهای او کشید.
"آلفا"
اما محکم کوفته شدن ساعد دستش بر تخت به او فهماند باید این رابطه را بپذیرد.
جونگ کوک بدون توجه به چشمان اشکی او شلوارش را پایین کشید و نیشگون دردناکی از کشاله ران او گرفت. تهیونگ جیغ کوتاهی زد و انگشتانش بر ملحفه چنگ شدند.
"درد داره نه؟..مثل صبحی که بیدار شدم و  دیدم فقط خودم توی تختی ام که شبش ساعت ها با عشق زندگیم روش عشقبازی کردم"

تهیونگ نگاهش را بر سقف دوخت. بدنش از درد ذره ذره میلرزید اما کاری از دستش بر نمی آمد.
جونگ کوک فک او را میان انگشتانش کشید و گفت:
"به چشمام نگاه کن کارینیو...به چشمام"
اما تهیونگ خواستار این نبود.
"بهم گفتی نمی خوامت اما ببین الان توی تختمی و قراره اسمم رو بلند ناله کنی..این خوب نیست کارینیو؟"
ولی مگر مهم بود؟
_____

با خستگی حوله را روی موهای نم دارش کشید. به بدن نیمه جان و عریان تهیونگ خیره شد.
زبانی بر لبانش زد و آهی کشید.
"نباید اینقدر تند میرفتی جونگ کوک..اون فقط یه بچه اس"
جونگ کوک برگه های زیر دستش را جابه جا کرد.
"گاهی وقتا یادم میره که اون فقط هفده سالشه"
جیمین پوفی کشید و گفت:
"کمتر پدوفیل بازی در بیار جئون..میدونم دوستش داری اما اول اعتمادش رو جلب کن نه پایین تنه اش رو"
جونگ کوک با دهان نیمه باز گفت:
"راجب چی حرف میزنی جیمین؟اون جفتمه..دو هفته دیگه قراره ازدواج کنیم"
جیمین هیسی کشید و گفت:
"اونم رضایت داره یا بازم این حرف خودته؟"
جونگ کوک غرش خشگنی کرد و گفت:
"حتی فکر کردن بهش هم گناهه جیمین..خفه شو"
جیمین بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد. جونگ کوک از جایش برخاست و به سوی تخت رفت.
"کارینیو...عزیزترینم"
اما تهیونگ تنها پلک هایش را برهم فشرد.

"خودتم میدونی تهیونگ اولین  اشتباه از سمت تو بود"
تهیونگ هقی زد و سرش را بیشتر بر بالشت فرو کرد.
"لطفا باهام قهر نکن کارینیو..بهم بگو ببینم...درد نداری؟"
تهیونگ سرش را به معنای نفی تکان داد.
"خوبه..کارینیو..باهام بمون تا ابد"
_____
"بهت گفته بودم بیاریش"
زن آه خسته ای کشید.
"بیارمش که چی بشه؟میخوای بهش بگی کی هستی؟"
نیشخندی زد و گفت:
"مشخص نیست؟"
زن از دیوانگی او آهی کشید و درحالی که نامه ها را زیر و رو میکرد گفت:
"امروز تولد کاترینا بود"
لبخند از روی لبانش پر کشید.
"مگه بهت نگفتم اسم اون رو پیش من نیار؟"
زن نیشخندی زد و گفت:
"منظورت نام اولین معشوق و مقتولته؟"
گلویش توسط او به چنگ در آمد.
"این راز تا ابد به گور میر...مگر اینکه بخوای واقعیت اتفاق بیافته"
____

سیب زمینی سرخ شده میان لبان او را با لبانش کش رفت.
"چکار میکنی؟"
تکخندی به شکمویی پسر زد و گفت:
"ببخشید کارینیو ولی خورن سیب زمینی از بین لبای شیرین تو حس بعتری داره"
تهیونگ با غر غر تکه ای از همبرگرش را درون دهانش چپاند.
"چیه؟حتما میخوای لقمه تو دهنم رو هم بگیری"
جونگ کوک بلند خندید و گفت:
"کاری باهات ندارم کارینیو...باید به اینطوری غذا خوردن عادت کنی"
تهیونگ کمی از نوشابه درون لیوان نوشید و گفت:
"چطوری؟"

جونگ کوک لیسی به لبان سسی او زذ و گفت:
"اینطوری..توی آغوششم با بوسه هام"
تهیونگ چشمی چرخاند اما دلش از چرب زبانی او لرزید.
"خیلی خب..بسه"
جونگ کوک به لب های سرخ او خندید  و لبانش را گشود تا سخن بگوید که صدایی فریاد کشید.
"قربان خانم اومدن"
_____

یزیدا...ظالما...پدسگا..
من مریضم...باورتون میشه حتی نمیتونم آب بخورم؟
ببخشید بچه ها نمیرسم کامنتاتون رو بخونم و جواب بدم. ولی خودتون میدونید چقدر برام عزیزید.
ببخشید پارتم کمه..ولی به خاطر درسا همین قدرم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 21 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

viciousWhere stories live. Discover now