The Bird Cage Hotel-2

5.1K 440 175
                                    


اتاق ها که در اصل توسط توریست های پولدار و بیزینس من ها آباد شده بود، حالا به 'پرنده های کوچولوی' آقای کاول متعلق بود. اونا باید اتاق ها رو تقسیم میکردن، دو یا سه نفر توی یه اتاق، اما بهشون اجازه داده شده بود تا هرجوری که میخوان اتاقاشونو تزئین کنن، تا این تصور براشون بوجود بیاد که اونجا 'مال خودشونه'. اگرچه هری گول نخورده بود. اونا هنوزم مثل سلول های زندون بودن... میله های پشت پنجره ها و قفل و زنجیرایی که روی هر دری بسته شده بود باعث میشدن حقیقت بازی لو بره. اون جلوی در شماره ی 301 ایستاد_ خونه، خونه ی عزیز. دستگیره ی در رو چرخوند و رفت داخل.

از وقتی که پاشونو اونجا گذاشتن به پیت دستور داده شد تا به شهر بره و هرجور پوستری که برای تزئین اتاقشون میخوان ، براشون بخره. هری گفت که اهمیتی به این چیزا نمیده، پوستر بندها و تیم های فوتبال هایی رو نمیخواست که توی اتاقش ازشون عکس داشت چون فقط زندگی ای رو براش به خاطر میارودن که ازش دزدیده شده بود.

اما زین ازشون خواست که اگه میشه به جای پوستر بهش اسپری رنگ بدن. در کمال شگفتی با درخواستش موافقت شد، هری روی تختش مینشست و غرق شده توی افکارش، زین رو نگاه میکرد که کارشو شروع میکرد و دیواری اتاقشونو با نقاشیاش پر میکرد، با پیام های خودش، تا یادشون بیاد که کی بودن... هم اسم کاملشون و هم تاریخ تولدشون مثل برچسب روی دیوار آجری نقاشی شده بود... یه منظره تا بردفورد رو به خاطر بیاره، شهرش، و یه سری خونه ی کوچولو که کنار همدیگه قرار گرفتن و با دشت های سرسبز احاطه شدن تا یادگار شهر هری باشن، هولمز چپل... یه میکروفون تا یادآور وقتی باشه که هری توی یه بند اهنگ میخوند و همینطور علاقه ی مشترکشون به خوانندگی، ماسک های تئاتر برای به یاد آوردن علاقه ی خودش به بازیگری... یه طرح اسپری که رنگین کمانی از رنگ هارو بیرون میپاشید تا یادآور علاقه ی خودش به هنر باشه... یه هلال ماه و ستاره تا مسلمون بودن خودشو به خاطر بیاره_ اون هنوزم دعا میکرد، و هری نمیتونست درک کنه که چرا... چهره ی سه تا خواهرش به همراه اسماشون کنار عکسی از پدر و مادرش_ هری همیشه فکر میکرد اون تصاویر خیلی غمگینن، نه فقط به خاطر اینکه زین احتمالا دیگه هیچوقت خونوادشو نمیدید، بخاطر اینکه اون نمیتونست یه چیزی شبیه اونو برای هری بکشه. بجاش، اون اسم پدر و مادر هری رو روی دیوار اسپری کرد، و یه عکس از بیسکوئیت ایسد جم روی دیوار کشید چون که این اسم همیشه نیک نیم خواهرش جما بود.... اما خوب این مثل عکساشون نمیشد.

هر روز سخت تلاش میکرد اما خاطراتش داشتن مبهم و مبهم تر میشدن و صورتاشون کمرنگ تر میشد_ و دردی که به ارمغان میاورد غیر قابل توصیف بود. و نقاشی بعدی یادآوری زین از شبی بود که دزدیده شدن... دوتا پسر نوجوون با دستای بسته و دهن های پوشیده شده که همدیگرو سفت توی یه اتاق تاریک بغل کردن درحالی که سایه های تیره به طور تهدید آمیزی اطرافشون قد کشیده بودن . زیرش این حروف رو توی یه پرچم مبارزه نوشته بود

Birds in Gilded Cages(larry)(persian)Where stories live. Discover now