signs-3

3.7K 410 230
                                    

Uncover by zara larsson: اهنگ پیشنهادی

شرط رای و کامنت: 145

_________

هری آخرین باری که اینقدر مست شده بود رو به یاد نداشت . با تلاش زیاد خودش رو از تاکسی بیرون کشید و سعی کرد قدم برداره ولی تلوتلو خورد. پاههای بلندش دور هم یپیچیدن و روی زمین افتاد. پشت سرش، لویی شروع به خندیدن کرد.

"راستش انگار یه بچه زرافه داره یاد میگیره چطوری راه بره!"

هری نشست. انگار زمین داشت حرکت میکرد. سرش رو بین دستاش قرار داد.

"اوه خدا! من خیلی مستم!"

"آره. نابود شدی." دست هاش رو برداشت که لویی رو پیدا کنه و دید که اون روبه روش خم شده و مثل یه دلقک داره بهش پوزخند میزنه."....فقط با پنج تا آبجو!"

"متاسفم!" هری جواب داد.

" متاسف نباش. من یه قرار ارزون رو دوست دارم. ولی خوب شد با کله توی یه چاله نرفتی. خیلی حوصله سر بر بود." بلند شد و به پشت سرش رفت و دست هاش رو زیر بغل های هری برد. "خب، بیا بلندت کنیم. یک ... دو ...سه...اووووففف!" لویی اونو بالا کشید و هری تقلا کرد تا روی پاهاش بایسته.

"میدونی از این به بعد بامبی صدات میکنم. چشم های لعنتی درشت و دست وپاهای بلند و به شدت هماهنگ! بیا درست شد. توخوبی؟" مطمئن شد هری روی پاهاش با تعادل ایستاده قبل از اینکه رهاش کنه.
" خب بامبی بیا بریم برات قهوه درست کنم." دستش رو گرفت و به سمت خونه کشید و هری اروم میخندید.

در داخل، هری خودش رو روی یه مبل پرت کرد و آروم آه کشید و صورتش رو توی کوسن ها فرو برد.

"هی تو! نخوابی! عمرا بتونم از اون پله ها بالا ببرمت." لویی خم شد و شونه هری رو تکون داد، قبل از اینکه شروع به دراوردن بوت هاش بکنه. " گرسنته؟"

"آممم..." هری روی یه پهلوش خوابید و با یه لبخند مسخره نگاهش کرد" یه چیز... شیرین؟"

"حتما." بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت." فکر کنم بستنی داریم."

"آآآممم.... معمولا اجازه ندارم بستنی بخورم..."

"این یعنی نه؟"

"نه... یعنی آره...منظورم اینه که ....من عاشق بستنی ام."

" هاها، پس باشه."

هری دوباره صورتش رو به داخل کوسن فرو برد. حس های مختلفی داشت، احساس گرما، سرگیجه، امنیت و ... بی حسی میکرد. خیلی حس خوبیه که بی حس باشی. یه ضربه ی آروم روی شونه اش زده شد.

"هری؟ بستنی میخواستی؟" بالا رو نگاه کرد، لویی بالای سرش ایستاده بود. یه ظرف بستنی با دوتا قاشق دستش بود. "ببخشید فقط وانیلی داشتیم. ولی مارک خوبیه."

Birds in Gilded Cages(larry)(persian)Where stories live. Discover now