Chapter 71

771 60 0
                                    


شونه هامو به معنی اینکه نمیدونم بالا انداختم ..
آروم گفتم: فکر کنم داره گریه میکنه !!..
گوشاشو تیز کرد و به هق هق ضعیفی که سعی داشت خفه اش کنه گوش داد .
با دستش به در زد .
آنجل..حالت خوبه؟
ولی جوابی نداد ..دستشو روي دستگیره در گذاشت و حرکتش داد .
لعنتی قفله !!
داد زدم: آنجل؟؟ میشه بیایم تو؟،
ولی به جاي جواب فقط صداي عق زدن رو ..
اسمش رو چند بار داد زدم..ولی بازم صداي گریه و عق زدن از پشت در شنیده میشد ..
..خدایا..این دختر چش شده ..
با قدرته خون آشامیم دستگیره در رو شکوندم و با نگرانی وارده اتاق شدم ..دیدم که کناره دستشور واستاده و داره قهوه هایی که خورده رو بالا میاره ..بلافاصله سمتش رفتم و با دستم موهاش جمع کردم و بالا گرفتم و پشتشو مالش دادم دوتا سرفه کرد و دست و صورتشو شست ..بی حال نگاهی بهم انداخت و روي تخت نشست ..چشماش از گریه قرمز شده بود و باد کرده بود و بخاطره پخش شدن ریمل و خط چشمش کل صورتش سیاه شده بود ..من و اولینا روي زانوهامون جلوش نشستیم و با چهره اي پر از نگرانی بهش زل زدیم .
اوه خدایا...آنجل چت شده؟؟ اولینا مشتاي گره خورده انجل رو بین دستاش فشار داد .
خندید: همه چی تموم شد ..
چی؟؟؟؟
دوباره قهقه اي زد: همه چی تموم شد لیام ..
ناگهان بین قهقه هایی که میزد اشکاش عینه سیل از چشماش جاري شدن هري باهام بهم زد..اون عوضی......من چقدر احمق بودم .
کاش این سوالو ازش نمیپرسیدم چون با به زبون آوردن اتفاقی که بینشون افتاده احساساتش جریحه دار شد اولینا سره آنجل رو به سینه اش فشار داد و دستشو روي موهاي مشکیش کشید .
هیس...اشکال نداره .. ناخن هاشو تو موهاش فرو کرده بود و رویه پوسته سرش خراش مینداخت و اونقدر لرزش بدنش شدید بود که همراه اون اولینا هم میلرزید ..در همین حال عق هم میزد..یه قرصه مسکن بهش دادم ولی همراه آب همش رو بالا آورد ..من و اولینا واقعا هل شده بودیم..توان آروم کردنش رو نداشتیم پس با دستپاچگی یه آمپول آرام بخش بهش تزریق کردم و روي تخت خوابوندمش.. با اینکه خیلی مقاومت کرد ولی طولی نکشید که کم کم پلکاش روي هم اومدن و
خوابش برد .اولینا کنار تخت نشست ولی من از اتاق بیرون رفتم و دست به سینه منتظر هري شدم .
امشب قراره حسابی مست کنیم !
هري درحالی که کلی بطري شراب تو دستش بود وارده خونه شد ..
چیه؟ آبجو دوست نداري؟؟ ببخشید پولم نکشید ویسکی بخرم !
بطري ها رو تو هوا چرخوند ..
آبروهام رو در هم کشیدم و روبروش واستادم ..
من: آنجل چش شده؟؟
هري: یه بطري سه دلار شد..فکر کنم سرم کلاه رفته ..جوابه منو بده .
چون آنجل تازه خوابیده بود سعی کردم داد نزنم ..
هري صداشو آروم کرد: میخوام این رابطه رو تمومش کن ..
اولین بطري شرابی که تو دستم اومد رو رویه سرش شوکوندم
من: میخواي چه غلطی کنی؟؟
خورده شیشه ها رو از لایه موهاش برداشت و گفت: به نفعه خودشه لیام

Angel Of The DarknessWhere stories live. Discover now