🔮memory2🔮

2.5K 424 149
                                    

فردا صبح:
نور خورشید می تابید روی چشمام و اذیتم میکرد و در اخر باعث شد که از خواب بپرم. هنوز از دیشب خسته بودم ولی بویی که توی خونه پیچید باعث شد کاملا خستگیم از تنم در بره.

این بوی خوشمزه از کجا میاد؟ بلند شدم و سریع یه اب به صورتم زدم و رفتم تو حال.

صحنه ای که دیدم باعث تعجبم شد. جین در حالی که یه پیشبند صورتی تنش بود داشت آشپزی میکرد....

از پشت سر اروم نزدیکش شدم و وقتی که سعی کردم ناخونک بزنم مچمو گرفت. با خنده بهم گفت
جین: سعی کن بری و هوسوک و ته رو بیدار کنی بعد بیا بخور

خلاصه بعد از بیدار کردن اون خرس های خابالو و خوردن غذای فوق العاده ی جین هوسوک بهم گفت:
هوسوک: راستی جیمین دیروز وقت نشد بهت بگم ولی درسته که اسمم هوسوکه ولی هوبی یا جی هوب صدام میزنن

بعد یه چشمک بهم زد و منم گفتم:
جیمین: منم چیم چیم بعضی وقتا صدا می زنن

ناگهان در خوابگاه زده شد و ته ته گفت:
تهیونگ : فکر کنم اومد.

منم با یه نگاه سوالی قدم های وی رو به سمت در دنبال میکردم. وقتی در رو باز کرد با یه دختر نسبتا جیغ جیغو مواجه شدیم که گفت:
دختر غریبه : تهیونگگگگ اوپاااا!!! چی کارم داشتی که بهم گفتی بیام؟؟هااااا؟؟؟

وی هوفی کشید و به من اشاره کرد و گفت:
تهیونگ: اون دوستمه جیمین. تازه وارده این اطرافو بهش نشون بده و اطلاعات لازمه رو بهش بگو. متاسفانه تو توی این کار بهترینی... اهه لعنتی

لیسا یه چشمک یه من زد و وی با یه لحن گرم به من گفت
تهیونگ: جیمینی این لیسا ست. اون مدرسه رو کامل بهت نشون میده.

سریع اماده شدم و با لیسا رفتم. حینی که مدرسه رو بهم نشون می داد بهم گفت:
لیسا: عجیبه...... دارو دسته ی تهیونگ راحت کسی رو قبول نمیکنه..... تو چجوری وارد گروهشون شدی؟؟؟؟

با تعجب گفتم
جیمین: دارو دسته تهیونگ؟؟؟؟

لیسا: ای وای راستی تو تازه واردی و اینارو نمیدونی.... ببین کل مدرسه توی دست ۲ تا گروه پسرا میگرده.... گروه تهیونگ اینا که خودت باهاشون اشنایی پیدا کردی و یه گروه دیگه که افرادشون بد ترین و شر ترین ها هستن. گروه تهیونگ گروه خوب هاس و تنها اونا قابلیت مقابله با دارو دسته ی بد ها رو دارن.... خیلی خوبه که وارد گروه تهیونگ اینا شدی..... اونجا جات امنه

واسم جالب بود

جیمین :که اینطور... حالا وایسا ببینم.... افراد اون گروه شر کیا هستن؟

لیسا در حالی که وارد یه اتاق میشد گفت:
لیسا: توی این اتاق عکس هاشون هست.... وایسا.... اها اینا پیداشون کردم....

بعد یه سری عکس در اورد و بهم نشون داد.

اولین عکس قیافه ی یه پسر بود که خیلی جوون میزد..... دندون های خرگوشی داشت. پایین عکس رو خوندم:
جئون جانگ کوک

عکس بعدی مال یه پسر دیگه بود اسمش کیم نامجون بود. و عکس بعدی..........

با دیدن عکس بعدی نفسم حبس شد....

تا حالا چشم هایی به این سردی و بی احساسی ندیده بودم.... اسمش مین یونگی بود.... پوست سفید مثل شکر و موهایی سبز داشت...

لیسا: مین یونگی..... این اسم، اسم شخصیه که همه ازش می ترسن..... لیدر این دار و دسته ایشونه......

سعی نکن باهاش در بیوفتی... میدونی... اون وقتی که یه تازه وارد میاد توی این مدرسه ی شبانه روزیه کوفتی تا وقتی که اذیتش نکنه دست ور دار نیست... واییییی... حالا اگه بفهمه که تو عضو گروه تهیونگی که بد تر میشههههه..... عرررررر

راستشو بخوای با حرف های لیسا یکم ترسیدم ولی لیسا بهم گفته بود که تا وقتی پیش وی هستم جام امنه... ولی دروغ چرا؟ بازم میترسیدم... اون چشم ها..... خیلی بد و بی حس بودن......

♡♡♡♡
ممنون از ووت هایی که داده بودید

امیدوارم دوست داشته باشید

لاو یووووو❤❤

ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞWhere stories live. Discover now