🔮memory13🔮

1.9K 307 31
                                    

از دید تهیونگ:

چشمامو باز کردم و صورت کوکی رو در چند سانتی صورتم دیدم...

یه لبخند زدم و یه بوسه روی لباش گذاشتم. با اون بوسه کم کم چشمای خوشگلشو باز کرد..

تهیونگ: سلام خرگوشم

کوکی: سلام ته. خیلی وقته بیدار شدی؟

تهیونگ: نه همین یکم پیش بیدار شدم..

کوکی: جیمین چی شد؟

با یاد جیمین آه کشیدم...

تهیونگ: جین هیونگ میگه از نامجون هیونگ پرسیده اونم میگه کله شبو تب داشته ولی مثل اینکه صبح با یونگی هیونگ رفتن بیرون...

کوکی: خب خوبه که حالش بهتره. ولی وایسا ببینم... گفتی جین هیونگ از نامجون هیونگ پرسیده؟؟؟؟؟

تهیونگ: اره. خودمم تعجب کردم... باورت نمیشه ولی وقتی جین هیونگ داشت واسم اینو میگفت با اوردن اسم نامجون سرخ و سفید شد

(´⊙ω⊙') کوکی:

تهیونگ: نکنه.... یه خبراییه؟؟؟

کوکی: با یه برنامه ی فشرده ی تعقیب چطوری؟

از دید جیمین:

بعد از اینکه با یونگی صبحانه خوردیم من رو برد خوابگاه و بعد از اینکه خداحافظی کردیم از هم دیگه جدا شدیم.

به ساعتم ‌نگاه کردم و دیدم هنوز واسه ی دوش و آماده شدن وقت دارم. بعد از خوردن دارو هام رفتم اتاق تهیونگ تا ببینم چی کار میکنه.

بدون اینکه در برنم وارد شدم و.........

با همیچین صحنه ای روبرو شدم:

تهیونگ در حال بوسیدن جونکوکه در حالی دارن همو قورت میدن دستای تهیونگ ‌زیر لباس کوکین
با دیدن این صحنه هین بلندی کشیدم.

انگار تازه متوجه حضورم شدم. کوکی در حالی که سرخ سرخ شده بود با خجالت سرشو توی سینه ی تهیونگ مخفی کرد. و من واقعا در اون لحظه هیچی نداشتم بگم.

تهیونگ: اوا جیمینی.... آم.....

جیمین: وایسا.... هیچی نگو.... شما دو تا با همینننننننن؟؟؟؟؟ لنتی چرا من نمیدونستممممممم

تهیونگ یه خنده ی خجل کرد

تهیونگ: راستشو بخوای چند وقتی هست که با همیم

کوکی در حالی که از سرخیه صورتش کم شده بود با لحنی دوستانه و شوخ گفت:

کوکی: اومو جیمین هیونگ باید در بزنی

اومدم ادامه بدم که یهو یادم اومد من کلاس دارم.

جیمین: تهیونگ امروز با هم بریم کلاس؟

تهیونگ: جیمینی تو زود تر برو من یکم دیر تر میام.

باشه ای گفتم و رفتم. بعد از یه دوش و اماده شدن به سمت کلاس راه افتادم.

توی راه کلاس بودم که یهو کیفم به سمت عقب کشیده شد. جیغ خفه ای کشیدم و قبل از اینکه شرایط رو تشخیص بدم به دیوار کوبیده شدم و به جفت دست قوی کنارم قرار گرفتن.

سرمو بالا گرفتم و مینهو رو دیدم با چند تا دیگه از اون دوستای چندشش😕 .

در حالی که با پورخند بهم خیره بود.

مینهو: به به جیمین کوچولو...

جیمین: چی میخوای؟؟

مینهو: به یونگی که رسید خودت پیش قدم میشی به ما که رسید تازه میپرسی چی میخوای؟

جیمین: متوجه حرفات نمیشم...

مینهو: چجوری متوجه حرفم نمیشی هرزه؟

جیمین: من هرزه نیستم.

سعی کردم از حصار دستاش برم بیرون اما خب اون قوی تر بود.

یه پوزخند به تقلا هام زد.

مینهو: میدونی بدم نمیاد که بزاری منم یه دستی بهت بزنم. قول میدم دردت نیاد.

دست مینهو رو روی باسنم حس کردم.دستمو بالا آوردم و یه سیلی محکم بهش زدم.

جیمین: بهتره که این بساط رو همین الان تموم کنی. مطمعن شدم با این حرفات و کارات چیزی جز یه تیکه آشغال توی اون ذهن کثیفت نیست.

دروغ چرا ترسیده بودم.... اما چیزی که بهم قدرت میداد این بود که من یونگی رو دارم....

سعی کردم اون قسمت از مغزم که بهم‌ میگفت یونگی خودش با پخش کردن اون فیلم مسئول این بدبختیه منه رو خاموش کنم.

سر مینهو بر اثر سیلی من به یه طرف کج شده بود. یه نگاه به ادمای پشت سرش کردو سرش رو تکون داد.

اونا به سمت من اومدن و دست هام رو گرفتن. شروع کردم به تقلا کردن اما هر چی بیشتر تقلا میکردم منو سفت تر میگرفتن. شروع کردم به داد زدن و کمک خواستن تا شاید یکی صدامو بشنوه....

اما همه سر کلاس بودن و اون قسمت خلوت مدرسه بود.

  من رو بردن توی یکی از کلاس های خالی. بعدش مینهو برگشت به سمتم در حالی که هنوزم اون پوزخند حال بهم زنشو داشت. دیگه کم کم داشت گریم میگرفت.

جیمین: چه غلطی میخوای بکنی؟

مینهو: اوهو.... به جای غلط میخوام تو رو بکنم.

یهو با این جمله احساس کردم قلبم افتاد ته دلم....

لنتی من هنوز باکره بودم.

شروع کردم به تقلا کردن بیشتر و همزمان داد میزدم.

مینهو: میبینم که هرزه ی یونگی خیلی بهش با وفاس...

جیمین: من هرزه ی هیچ کس نیستم... چی داری میگی واس خودت؟؟؟؟

مینهو: دیگه بسه... خیلی حرف زدی... متاسفم خیلی دوست داشتم صدای ناله ها تو بشنوم ولی خیلی بیشتر از چیزی که مد نظرمه سر و صدا میکنی.

یه اشاره به افرادش کرد و تا منم اومدم شرایط رو تجزیه کنم اونا  یه دستمال گذاشتن روی دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم.....




♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

جیمینی پیسر کیووووتمممم😭😭😭

یه ببخشید به مینهو لاور های گل بدهکارم از جمله دوستم AnnaDashtbozorg

منتظر قسمت بعد باشید ژیگولی ها😎

ووت و نظرم یادتون نره که زود زود اپ کنم❤

لاو یو اااااال❤❤❤❤❤

ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞWo Geschichten leben. Entdecke jetzt