🔮memory3🔮

2.3K 379 105
                                    


بعد از اینکه کل مدرسه رو با لیسا گشتیم‌ برگشتم به خوابگاه. وی درو واسم باز کرد و بعد از سلام بهم گفت

تهیونگ : خب....تو عضو کودوم گروه میشی؟؟

منم که طبق گفته های لیسا توی این گروه جام امن بود‌ گفتم:

جیمین :اینکه سوال پرسیدن نداره.... من میام پیشه ته ته جووونم😁😁😁

ته هم خوشحال شد.....

خلاصه از فردا مدارس شروع میشد ولی خب من درکل یه دو سه روز زود تر اومده بودم تا با فضا اشنا شم....

صبح رو با صبحونه ی خوشمزه ی جین گذروندم.....

امروز اولین روز دبیرستانم بود و خب طبیعیه که به عنوان یه دانش آموز جدید و اتقالی استرس داشته باشم....

بعد از اینکه فرم مدرسه رو پوشیدم و موهامو درست کردم یه عطر خوشبو زدم و با ته به سمت کلاس هامون رفتیم...

خوشبختانه اولین کلاسم با ته ته یکسان بود و ادبیات بود.... اه متنفرم.....

توی افکار خودم بودم که دیدم با وی رسیدیم دم‌ کلاس و وی وارد شد و خب منم رفتم پشت سرش همه ساکت شدن و به من و تهیونگ نگاه کردن و بعد یهو همه جااا پر شد از پچ پچ ها.......

من و وی رفتیم یه جا نشستیم داشتم با تهیونگ حرف میزدم که یهو در با شدت وا شد.....

همه ساکت شدن و نگاه ها به سمت در رفت

و همانا یونگی اعظم وارد می شود.....

به وضوح میتونم ترسیدن رو توی قیافه ی همه ی بچه ها به غیر از ته ته ببینم. فقط یه لحظه که به قیافه ی یونگی نگاه کردم..... فقط واسه یه لحظه ی کوتاه...... محو قیافه جذابش شدم... صورت سفید با اون موهای سبز و یه پوزخند......

وای خدا من چی دارم میگم؟؟؟؟؟

من باید از این عنتر ننه متنفر باشم خیر سرم... وای خدا جیمین....

توی افکار خودم بودم که متوجه شدم یونگی نشسته روی یه نیمکتی که دقیقا میتونست روی من تمرکز داشته باشه و منو بپائه....

خلاصه معلم اومد و ما همه به احترام از اون پاشدیم و دبیر گفت:

دبیر ادبیات :ما امسال یه شاگرد جدید داریم. لطفا بلند شه و خودشو معرفی کنه.

منم پاشدم و با صدای رسا که یکم با معصومیت قاتی شده بود گفتم:

جیمین: سلام من پارک جیمین هستم. خیلی خوشحالم که در این دبیرستان هستم و ارزو میکنم که سال خوبی رو در کنار هم داشته باشیم.

بعد هم یه تعظیم کردم و نشستم. تا نشستم پچ پچ ها شروع شد:

+وای خیلی کیوته

_ چقدر گوگولیه

× شبیه موچیه

و کلی تعریف های دیگه یه لحظه به یونگی نگاه کردم و دیدم که اون به من خیره شده در حالی که یه پوزخند سرد روی صورتشه.... یکم ترسیدم و خودمو زدم به اون راه

کلاس شروع شد و منم شروع کردم به نکته برداری البته خب وقتی که یکی که توی مدرسه به کابوس شب معروفه داره بهت نگاه میکنه تمرکز کردن روی درس مقداری سخت میشه اما خب به هر حال با هر بدبختی که بود کلاس تموم شد و سریع از کلاس زدم بیرون به ساعت یه نگاه انداختم و گفتم

_ اوه اوه دیر شده باید سریع قرصمو بخورم

من اگه این قرص رو سر وقت نخورم سردرد های خیلی بدی میگیرم و بعدم سرگیجه و اخرشم غش میکنم........

رفتم یه گوشه ی نسبتا تاریک و خلوت چون دوست نداشتم بچه ها منو در حال قرص خوردن ببینن و هزار جور عیب بزارن روم . جعبه ی قرص رو در اوردم و اومدم بخورم که دیدم یه دست از پشت سرم اومد و جعبه ی قرص رو ازم گرفت. حراسون پشت سرمو نگاه کردم که دیدم.....

♡♡♡♡♡♡♡♡

کرمم گرفت بد جا تمومش کردم☻

فیک رو دوست دارید؟

دوست ندارید؟

به نظرتون جیمین وقتی پشت سرش رو نگاه میکنه کیو میبینه؟؟

(با تشکر از swallowlowو AnnaDashtbozorg و AnnaTae1995 که قراره جواب رو نگن😎😎)

لاو یووووو آل❤

ʚ𝙔𝙤𝙪𝙧 𝙢𝙚𝙢𝙤𝙧𝙞𝙚𝙨ɞWhere stories live. Discover now