ووت رو بزن تا یادت نرفته •-•
Baekhyun POV:
صبح روز بعد ، با تمام خستگی و دردی که توی سرم احساس میکردم ، چشمام رو باز کردم و
با اینکه هنوز نیاز به خواب داشتم اما آروم بلند شدم و روی تخت نشستم ..
به رو به روم و اون تخت کاملا مرتب که بدون هیچ چین و چروک جلوم بود ، چشم دوختم .
چشمام یهو گرد شد و از جام پریدم و رو تخت نشستم.
به تختی که روش خواب بودن خیره شدم و با خودم زمزمه کردم :
-یعنی اون دیشب کنارم خوابیده ؟؟؟
احتمال دادم لابد شب قبل چانیول روی همین تخت با من خوابیده بوده چون تختِ دیگه کاملا مرتب بود ..
نمیدونم از کجا ولی یهو یه اضطراب مسخره ای سر تا پام رو گرفت .
-ااااااااااااااااااااه لعنتییییییییی .
صدای دادی که ناگهان از بیرون بلند شد ، باعث شد تا نگاه خیره ام سمت در بچرخه .
با استرس سمت در رفتم ..
اصلا اجازه داشتم برم بیرون؟؟
شاید بهتر بود همین جا بمونم.
داشتم برای بیرون رفتن با خودم بحث میکردم که با صدای قار و قور شکمم تازه یادم افتاد که چقدر گشنمه !
حتی الان‌که دقت میکنم یکمم درد گرفته ، انگار معدم داشت خودشو به جای غذا هضم میکرد .
آروم درو باز کردم و بیرون رفتم و همزمان نگاهم اطراف‌چرخید و خواستم به طرف پله ها برم که یهو فریادی دوباره توی خونه پیچید:
-ااااااااااه لعنتیییییییی تمییییز شووووو.... تمییییز شوووو .
آب دهنمو قورت دادم ..
اون صدای چانیول بود که از انتهای راهرو میومد !
چرا داد میزد و فریاد میشید؟
باید ازش درخواست غذا میکردم چون .. بی ادبیه اگر سر خود توی یخچال خونش سرک بکشتم و توی خونه پرسه بزنم .
به طرف در رو به روم که انتهای راهرو قرار داشت و احتمال دادم اونجاست ، قدم برداشتم ..
اون راهرو ۷ در بزرگ داشت که انگار هفتمیش ،
در دستشوییه.
وقتی بهش رسیدم ، لب هامو توی دهنم جمع کردم و خیلی آروم در رو باز کردم ..
درست حدس زده بودم . اون ی حمام و دستشویی بود .
متوجه ی چانیول شدم که لباس مشکی ای به تن کرده بود و جلوی آیینه با اخم تند تند مسواک میزد ..
از توی آیینه صورتش رو دیدم که ...
عینک زده بود ؟
نمیدونستم عینکیه !!
ولی اون‌که چشماش ضعیف نبود! چون هیچ وقت توی کالج ندیده بودم عینک بزنه .
با دقت بیشتری کاراش رو زیر نظر گرفتم و چشمام گرد شد وقتی دیدم چطور اون مسواک رو محکم روی دندوناش میکشید ..
YOU ARE READING
🔴▪︎Red line▪︎🔴Seosen1(Full)
Fanfiction‼️ Full داستانی به درون آدم ها. داستانی درباره بکهیونی که با تنها پدر معتادش زندگی سختی رو میگذرونه ، پدری که از کمترین محبت ها در حقش شروع کرد و تا تاریکی های بسیار پیش رفت . بکهیونی که معمولا یا درحال گریه بود و یا کتک خوردن هایی که تمام بدنش رو...
