خب سلام سلام
ببخشید دیر شد ، اخه :)
رسیدیم ب قسمت آخر ^^
این حرفارو باید اخرش بزنم ولی چون نمیخوام حس اخرش بپره ، اینجا میگمخیلی ممنون بابت کسایی که تا اینجا همراهی کردن ووت و نظر گذاشتن ، واقعا کلی سر هر نظر و ووت ذوق میکردم و امیدوارم همچنان با من و بقیه فن فیکا و وانشات ها و مانهوا هام همراه باشید😭😻❤
پوسترو در یابید
ووت و نظر مثل همیشه فراموش نچود🐰🍓توصیه میکنم اخرای قسمت قبلو دوباره بخونید
و هرچی ذوق دارید سر این پارت خالیکنید که دیگه پارت بعد نداریم :')
______________________________________
+ چااااانيووول .. می ترسم ، خواهشش میکنننم ، دروو بااااز کن .. چ.چان من میترسسسم ، درو باز کن ، بااازش کن ، چانیول ترو خدا دروووووو باز کن ، ( مشتا و لگداش به در کوبیده میشد و صدای گریش دل خراش تر میشد ) ، چانیووووول خواهش میکنم اینجا .. اینجا تاریکه ، چانیوول ..
- کار درستو انجام دادی
پیشونیشو از در فاصله داد و مردد به سمت صدای شخص سومی که اونجا حضور داشت ، برگشت
یوندا کنارش به دیوار تکیه داد و با صدای آروم دلداریش داد : چند دقیقه دیگه همه ترسش از بین میره
"از کی باید زمان بگیریم ؟؟"
مضطرب پرسید و یوندا به ساعتش نگاه کرد : خانم چدر گفت هر وقت آروم شد از اون به بعد ۵ دقیقه زمانو بگیرید .( فلش بک ، شبه گذشته )
چانیول وارد اتاق شد و درو بست .
- بله درسته ، اتفاقا چند روز پیشم همین جوری شده بود ؛
دقیق نمیدونم ، کلا نسبت به تاریکی خیلی بد عکس العمل نشون میده ، فکر میکنم خاطراتش اذیتش میکنه .
نه ما احتمالا تا صبح بیداریم ، بله
( خندید ) نه آخه فردا توی کالج یه آزمون برگذار میشه و قراره تا صبح دوره کنیم .
( کنار بک به میز تکیه داد و به صورت غرق خوابش خیره شد )
درسته این یه هفته شبانه روز داشت درس میخوند ، ( نوازش وار روی گونه های لطیفش کشید ) .
بله چشم کارمون تموم شد باهاتون تماس میگیرم ، فقط فکر میکنم نزدیکای صبح بشه مشکلی نیست ؟
بله ، بازم ممنون ، شب خوش .تماسو قطع کرد و گوشی رو توی جیبش برگردوند و سعیکرد افکار آشفتشو مرتب کنه اما میدونست باید چیکارکنه .
نمیدونست باید پیشنهاد خانم چدرو قبول کنه یا نه .کمی سرشو کج کرد تا بتونه صورت بک رو که روی کتاب ، خوابش برده بود ببینه .
بکهیونی که آروم نفس میکشید و لباش به دلیل فشاره کتاب قنچه شده بود .
YOU ARE READING
🔴▪︎Red line▪︎🔴Seosen1(Full)
Fanfiction‼️ Full داستانی به درون آدم ها. داستانی درباره بکهیونی که با تنها پدر معتادش زندگی سختی رو میگذرونه ، پدری که از کمترین محبت ها در حقش شروع کرد و تا تاریکی های بسیار پیش رفت . بکهیونی که معمولا یا درحال گریه بود و یا کتک خوردن هایی که تمام بدنش رو...