ووت رو بزن تا یادت نرفته •-•
لورد دست بک رو گرفت و کمکش کرد تا از اون نردبون بالا بیاد .
بک به مسیری که رد کرده بود نگاهی انداخت و گفت : توی اون زیر زمین خیلی چیزا بود ، شاید هیچ کدومشون مال تو نباشه اما ، فکرکنم تو بیشتر از همه به اونا اهمیت میدی- شاید
بعد از بستن در چوبی ، از کنار بک رد شد تا از اتاق خارج شه ، اما بک یهو از پشت ، تیشرتشو گرفت و مانع رفتنش شد :
+ یااااا ، توام باید برای خودت کلی وسایل بخری ، تو ام یکی از شخصیت های چانیولی، حالا چون از بقیه قوی تری دلیل نمیشه که هیچی نخوای و فقط ازشون مراقبت کنیلورد پوزخندی زد و سمت بک برگشت : انقدر احمق به نظر میام ک این موجود بند انگشتی هم داره برام دلسوزی میکنه؟
+دلسوزی نکردم ، فقط گفتم تو ام باید برای خودت یه چیزایی بخوای
- میخوای بدونی من چی میخوام؟
-قبلا گفتی میخوای که اون قلب کامل بشه
+گفتم ، ولی یادت نره من کیم ، همون ادمیم که زیرش ناله کردی و وقتی جلوش پر حرفی کردی دهنت پر از خون شد ، میخوای بیشتر بگم؟
حرفشو با جدیت تمام توی صورت بک زد و به چشماش خیره موند .
میخواست اون ترس همیشگیو توی چشماش ببینه اما ..+اینطور نیست .
از حرف بک جا خورد : چی ؟
بک که از فاصله کم صورتاشون کمی معذب بود ، یه قدم عقب رفت و نگاهشو گرفت : شاید ، شاید همه بهت بگن که عوضی ای ، شاید کارای بدی کنی ، اما تو واقعا که بد نیستی، اون چانیوله که از درون وادارت میکنه تا اینکارارو کنی ، تو فقط به اون گوش میدی نه؟
- اگر میدونستی درون من چه خبره ، انقدر پر حرفی نمیکردی ،(ی قدم بک رو جبران کرد و خیره تو چشماش ادامه داد) .. دوست نداری که دوباره تجربش کنی؟
یاد آوردی اون اتفاق برای بک باعث شد تا چشماش در مقابل لورد ، بلرزه .
تجاوزی که خیلی وقت پیش بهش شده بود ترسناک بود اما باور داشت که این آدم دیگه اون فرد سابق نیست .
آب دهنشو قورت داد و سرشو پایین گرفت .
دسته که لورد عوض شده اما تجربه ی دوبارش از تجاوز که یه لطف بن و تاپ صورت گرفته بود
باعث شد تا بترسه اما ..+گ.گفتی به خاطر اون اتفاق پشیمونی
- من گفتم ؟
+ گفتی برات با ارزشم
-هستی
یهو سرشو بالا گرفت و به لورد خیره شد .
هست؟
بکهیون واقعا برای اون باارزشه؟-تو ، گفتیکه میخوای اون قلب نداشتم باشی (سرشو به گوش بک نزدیک کرد) ، پس تلاشتو بکن ، شاید تونستی
![](https://img.wattpad.com/cover/184320617-288-k408841.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🔴▪︎Red line▪︎🔴Seosen1(Full)
Fanfic‼️ Full داستانی به درون آدم ها. داستانی درباره بکهیونی که با تنها پدر معتادش زندگی سختی رو میگذرونه ، پدری که از کمترین محبت ها در حقش شروع کرد و تا تاریکی های بسیار پیش رفت . بکهیونی که معمولا یا درحال گریه بود و یا کتک خوردن هایی که تمام بدنش رو...