ویتو بزن ذوق کنم •-•🌟
یه قدم عقب رفت .
قلبش به شدت داشت تو سینش میکوبيد .
۸ پله
دقیقا ۸ پله با اون فاصله داشت
پدرش با اخم غلیظی ایستاده بود .
همه چیز متوقف شده بود ، اما فقط تا زمانی که دستش که سمت کمربندش رفت و باعث شد نفس بک حبس شه ..
با ترسی که تمام جودشو گرفته بود به سرعت برگشت و خواست سمت اتاق فرار کنه ..
ولی به محض برگشتش پدرشو درست جلوی خودش با فاصله ی فقط چند قدم دید
دستاش به لرزه افتاده بود .
ذهنش انقدر ترسیده بود که توانایی تحلیل موقعیت رو نداشت و وقتی از دل تاریکی ، پدرش قدمی سمتش برداشت
به شدت خودشو عقب کشید ، که یهو با قدم دومه رو به عقبش ، زیرپاش خالی شد و دلش ریخت و با اینکه تونشت میله ی راه پله رو بگیره اما بخاطر سست شدن پاهاش تعادلشو از دست داد و افتاد و بعد از چند غلت ، از پله ها پایین پرت شد .
______________________________________
با صدای زنگ موبایلش چشماشو روی هم فشار دارد .
برگه های توی دستش رو روی میز مقابلش گذاشت و با دست دیگه گوشیشو برداشت
- بله ؟
خانم چدر : شب خوش آقای پارک ..
پدر چان : سلام خانم چدر ، ببخشید شمارتونو نشناختم
+ نه من باید عذر خواهی کنم ک این وقت شب زنگ زدم ، احتمالا سرتون حسابی شلوع بوده
پ چ : درسته کارای شرکت یکم طول کشیده . چی
شده که زنگ زدید ؟ اتفاقی برای چانیول افتاده ؟
+ نه خشبختانه بعد از درمانش اتفاقی نيوفتاده . . فقط اینکه من میخواستم با دوستاش که باهاش زندگی میکنن صحبت کنم ولی هر چی زنگ زدم خونه و یا شماره هاشونو گرفتم کسی جواب نداد .
نتونستم باهاشون تماس داشته باشم برای همین به شما زنگ زدم
- جواب نمیدن؟ دیروز از کای شنیده بودم أجوما مشکلی پیدا کرده و چند شب بیمارستانه . ولی جز اون مشکل دیگه ای نبوده . چند دقیقه پیشم خودم با بکهيون صحبت کردم
+ نمیخواد نگران باشید . منم زنگ نزدم نگرانتون کنم . فقط چیزی که میخواستم بگم شاید به مرور زمان مشکل ساز بشه ..
پ چ : بفرمایید بگید .
+ راستش من فردا دارم به سئول برمیگردم
میخواستم یه سر بهشون بزنم و حضوری چانیول رد بینم ..
اما بجز اون یه سری قرص های مخصوص هست که باید بهش بدم مصرف کنه . هرچی باشه اون چندین سال با خاطراتی که فقط تماشاش کرده بوده زندگی کرده و حالا ذهنش برای دریافت این همه خاطرات اونم یکجا ، به مشکل میخوره ..
- که این طور . باشه من الان یکی رو میفرستم
دنبالشون که ببینه کجا هستن . این قرص ها هم اگر تا فردا دیر نمیشه خودتون میتونید بهش بدید؟
YOU ARE READING
🔴▪︎Red line▪︎🔴Seosen1(Full)
Fanfiction‼️ Full داستانی به درون آدم ها. داستانی درباره بکهیونی که با تنها پدر معتادش زندگی سختی رو میگذرونه ، پدری که از کمترین محبت ها در حقش شروع کرد و تا تاریکی های بسیار پیش رفت . بکهیونی که معمولا یا درحال گریه بود و یا کتک خوردن هایی که تمام بدنش رو...
