پوسترو دوست دارید؟ 🙄 خوشگله ؟
ووت یادتون نرها❤•-•.
.
به تقویم نگاه کرد و داد زد : وای نهه چند روز فقط موندههه ..- بکهيييييييييييووووووووون !!
با فریاده یه دفعه ای چانیول ، از جاش پرید و با بهت به جلوی در اتاق خیره شد ..
- به جای اینکه هر دقیقه به تقویم نگاه کنی و روز شماری کنی ، اون سوالایی که بهت دادمو حل کن .
پوفی کشید : داررررم حل میکنم دیگههه
- سریع تر ، اینارم شب باید حل کنی
گفت و برگه های توی دستشو تکون داد و جلوی بک روی میز انداخت .بکهیون صورتشو به حالت گریه در آورد : وای نههههه بسته دیگ ، از صبح تا حالا همش دارم معادله حل میکنم و مساحت زیر نمودار حساب میکنم .
اما چانیول بی توجه به ناله هاش به ساعت مچیش نگاهی کرد و بالا سرش ایستاد :
- خب الان ساعت ۵ شده .. بهت گفتم ۲ ساعت وقت داری ، چندتا سوالو حل کردی ؟بک با لبای آویزون روی صندلیش جا به جا شد و به سوال های رو به روش خیره شد : ۱۲ تا
- بدک نیس
یهو با ذوق پرسید : واااقعاااا ؟
توی این چند وقت ، چانیول هر روز مجبورش میکرد بشینه درس بخونه و کلی سواله چرته ریاضی حل کنه و از همه بدتر این بود که بهش گشنگی میداد و میگفت با شکمه پر نباید درس بخونه و بدترینش هم این بود که توی این مدت حتی یک بار هم بهش نگفته بود آفرین یا فایتیگ یا هر کوفت و زهرماره دیگه ای و حالا بنظر بکهیون "بدک نیست " یعنی "آفرین بک ، شق القمر کردی"
- آره ، پاشو ببینم چندتارو درست حل کردی
بدون حرفی هیجان زده از روی صندلی پرید و چانیول جاش نشست و بعد از برداشتنه مدادی شروع به تصحیح کرد .
سراغ سوال اول رفت و با دقت توی ذهنش سوال رو خوندن و جواب بکهیونو چک کرد . دریغ از دو چشم تیله ای که کمی بعد روش زوم شدن .نگاه بک به صورت جديش افتاد و ناخواسته لبخند شیطنت آمیزی زد و یکم خودشو جلو کشید : چانیول .
-هوم ؟
+ ام میشه هر سوالیو که درست حل کرده بودم برای سوالای بعد بهم قوت قلب بدی ؟
چان پوزخند زد : قوت قلب ؟
+ اوم
بهش نگاه کرد : هر وقت تونستی یه آزمونو کامل درست حل کنی بعد شاید قوت قلب هم بهت دادم .
بک یهو زد به شونش : يااا ، نمی میری که ..
چان جلوی شماره ی سوال اولو تیک زد و سراغ سوال بعدی رفت : چه قوت قلبی میخوای حالا ؟
YOU ARE READING
🔴▪︎Red line▪︎🔴Seosen1(Full)
Fanfiction‼️ Full داستانی به درون آدم ها. داستانی درباره بکهیونی که با تنها پدر معتادش زندگی سختی رو میگذرونه ، پدری که از کمترین محبت ها در حقش شروع کرد و تا تاریکی های بسیار پیش رفت . بکهیونی که معمولا یا درحال گریه بود و یا کتک خوردن هایی که تمام بدنش رو...