lesson7:laugh loudly like U've never felt blue

7.4K 1.3K 88
                                    


نشود فاش کسی،آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر،نامه رسان من و توست
گوش کن،با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو،به نگاهی که زبان من و توست

                                             هوشنگ ابتهاج

........................................................................
                      💜زبان من و تو💜
تهیونگ:

صدای شلوغ بازیای جیمین دیگه نمیاد،حتما خوابش برده،به سمت صندلی عقب میچرخم تا ببینم بچه ها در چه حالن!
هر سه تاشون خوابن..یونگی سرشو به شیشه تکیه داده،سر جیمین روی شونه جونگکوکه و سر جونگکوکم روی سر جیمین!لبخندی میزنم و سمت جین هیونگ میچرخم:
_بچه ها گردن درد نگیرن!
هیونگ از آینه نگاه سریعی بهشون میندازه و جواب میده:
+نگران نباش..بادمجون بم آفت نداره..هیچیشون نمیشه..کارای ثبت نام خوب پیش رفت؟
_هنوز به مرحله  ثبت نام نرسیدیم حتی!با اون مشاور تحصیلی ای که معرفی کردی،صحبت کردم و شرایطو توضیح دادم..که جونگکوک اصلا مدرسه نرفته واینا..نظرش اینه که لازمه یکسال،معلم خصوصی داشته باشه و بعد با توجه به سرعت یادگیری و پیشرفتش تصمیم بگیریم که مدرسه بره یا نه..
+عجب!منطقیه بنظرم..
آه میکشم:
_دوست داشتم سریعتر بره مدرسه هیونگ!میخواستم زودتر از این تنهایی و انزوا دربیاد!
+عجله نکن تهیونگ!جونگکوک به زمان احتیاج داره..این انزوا و ترس،یه شبه شکل نگرفته که یه شبه برطرف بشه..جونگکوک سالها تنها بوده..حتی اگه از لحاظ علمی آماده بود و میتونست مدرسه بره،نظر من این بود که فعلا دست نگهداری و امسالو بیخیال مدرسه بشی..
با تعجب میپرسم:
_چرا هیونگ؟!
+ورود به یه محیط جدید و شلوغ برای هر آدم سالمی،استرس زاست..چه برسه به جونگکوک که اضطراب شدید اجتماعی داره..باید صبر کنی و کم کم تصویر استرس زایی که از اجتماع داره بریزه..
مدرسه رفتن توی این شرایط فقط اضطرابشو بیشتر میکنه..بعلاوه مدرسه پر از بچه هاییه که از نظر فکری و عقلی هنوز نابالغن..همه مث جیمین،
جونگکوکو براحتی نمیپذیرن..
_هیووونگ!!مگه بچه م چشه؟فقط چون حرف نمیزنه؟!
+نه فقط این..نوجوونها توی این سن دنبال دیده شدن و گرفتن تایید دوستاشونن..ممکنه از ترس و ضعف جونگکوک برای دست انداختن و قلدربازی استفاده کنن..تا به چشم دوستاشون باحال و خفن بیان و این به جونگکوک،خیلی بیشتر آسیب میزنه و مضطربترش میکنه..
_میگی چیکار کنم هیونگ؟
+گام به گام جلو برو!این مسافرت بعنوان اولین قدم،
خیلی مناسبه..آشنا شدن با آدمهای دیگه،قرار گرفتن تو محیط های جدید،وقتی تو هم کنارشی، خیلی کمکش میکنه..قدم بعدی،قرار گرفتن توی یه جمع بزرگتره ولی بازم با حضور تو..
با تعجب پلک میزنم:
_کجا مثلا؟
+میدونی که..جیمین امسال انتخاب رشته میکنه..
این چند ماه اخیر،همش درحال تحقیق راجب رشته های مختلف و بازار کارشون و علایق و استعدادهای جیمینیم..تا اینجا رسیدیم به مددکاری یا روانشناسی..میدونی جیمین چقدر به بقیه اهمیت میده و دوست داره کمکشون کنه..به این نتیجه رسیدیم که بعنوان کارآموز پاره وقت،توی یه مرکز توانبخشی مشغول کار بشه،تا ببینه واقعا این رشته رو دوست داره یا نه..از همین هفته جیمین اونجا مشغول میشه..اونجا دوره های زبان اشاره و گفتار درمانی هم برگزار میشه..مدیر مرکز هم از دوستان دوران دانشگاهمه.. تو و جونگکوک میتونین با هم توو این دوره ها شرکت کنین..بعلاوه جونگکوک باید یکم توو این مرکز تحت نظر روانشناسا باشه..که از روند بهبودش مطمئن باشیم..نظرت چیه؟!
_بنظرت این کار کمکش میکنه؟!ینی..خب میدونی..
یه مرکز توانبخشی..خب..
+تهیونگ!تو یه آدم تحصیلکرده ای!!!این چه ری اکشنیه الان!
_آخه جونگکوک که مشکل خاصی نداره..مشکل ذهنی منظورمه..فقط حرف نمیزنه..
+همین که مشکلی نداره ولی حرف نمیزنه،عجیبه ته..جونگکوک شنواییش مشکلی نداره..
پس چه دلیلی داره که حرف نمیزنه؟!
بنظرم واقعا نیازه که یه معاینه درست حسابی بشه..
ممکنه بنظر بیاد حالش بهتره ولی در واقع اینطوری نیس ته..اون گذشته سختی داشته..اون شرایط آسیب های خیلی زیادی به روح و روان این بچه زده..خیلی بیشتر از اینکه با یه هفته،با تو زندگی کردن،ترمیم بشه..
آه میکشم و ادامه میده:
_ممکنه مشکل جسمی خاصی نداشته باشه و با یه دوره روان درمانی،بتونه حرف بزنه!یا اگه مشکل جسمی غیرقابل درمانی هم داشته باشه حداقلش اینه که زبان اشاره رو یاد میگیره و دوستایی مثل خودش پیدا میکنه و از این تنهایی درمیاد،اعتماد بنفسشم بیشتر میشه و آماده میشه واسه مدرسه و دوستی با بچه های معمولی..همه جوره به نفعشه..
دودل سر تکون میدمو خودمو میندازم توو بغلش:
_وایییی!هیونگ!تو بهترینی!چجوری برات جبران کنم من آخه!!اگه تو رو نداشتم،چیکار باید میکردم؟!
در حالیکه با یه دست فرمونو نگه داشته،با دست دیگه ش،منو از خودش جدا میکنه!
+بسسسه تهیونگ!دارم رانندگی میکنما!!بعلاوه دوستی واسه همین وقتاست دیگه..
و چشمک میزنه!
_عاشقتم هیونگ!
+من بیشتر!بابا کوچولو!!!

The Change ( Completed )Onde histórias criam vida. Descubra agora