درس21:هرکسی دلیل خودش رو داره

6.4K 1K 62
                                    

هیچ مشکلی نیست که با حرف زدن حل نشه!

با پارتنرتون،دوستتون،خونواده تون حرف بزنید..

بگید چی ناراحتتون کرده..بگید چه انتظاری ازشون دارید..

البته منظورم از حرف زدن،فقط حرف زدن نیست..

حرف زدن متقابل..شامل حرف زدن و شنیدن!

حرفتون رو بزنید و اجازه بدین حرفش رو بزنه و شما بهش گوش بدین..

گوش بدین تا بشناسیدش!بفهمید چی براش مهمه،
چی ناراحتش میکنه و از شما چه انتظاری داره..

و بعد بگردین دنبال راه حل..راه حلی که به نفع هر دوتون باشه..

..................................................

دوهفته از برگشتن جونگکوک به خونه ی خودشون میگذشت و جین دورادور از طریق تهیونگ و البته بیشتر جیمین،در جریان روند رابطه ی تهیونگ و جونگکوک بود..به اون بچه غبطه می خورد..به شجاعت و ریسک پذیریش..خیلی از آدمها ممکنه در زمینه های مختلف،متفاوت از بقیه باشند ولی چند درصدشون شجاعت پذیرش تفاوتشون رو دارند؟
یا حتی از این هم بیشتر،چند درصدشون میتونن تفاوت هاشون رو آشکارا به دنیا نشون بدن و سعی کنند به بقیه یاد بدن که با وجود تفاوتهاشون،باز هم انسانند و لایق احترام؟

آهی کشید و خودش رو خطاب قرار داد:

_ولی من هنوزم بهت افتخار میکنم سوکجین!
جونگکوک،مشکلاتی که پیش روی تو بود،رو نداره..
مادری نداره که ناامید شه ازش،پدری نداره که براش مراسم عروسی برنامه ریزی کرده باشه..

فرارکردن،شجاعانه ترین راه نبود ولی آسونترین کار هم نبود..می تونستی تصمیم بگیری برای همیشه از خودت فرارکنی،تن به اون ازدواج لعنتی بدی و پسر محبوب خونواده بمونی،ولی این کارو نکردی و من بابتش بهت افتخار میکنم..حالا وقتشه نامجون حقیقت رو بدونه..بدونه که فرار کردی چون اون رو انتخاب کرده بودی ولی هنوز اون قدر قوی نبودی که بمونی و بخاطرش با خونواده ت بجنگی..تو یه توضیح بهش بدهکاری و بعد، تصمیم با اونه..

نفس عمیقی کشید و پیام پیش نویسی رو که چندماهی میشد آماده کرده بود،ارسال کرد:

_سلام جون..میشه امشب همون جای همیشگی ببینمت؟؟

...............................

نامجون،ناباور برای بار هزارم متن پیام رو خوند:
همون جای همیشگی؟چرا؟؟چرا جین می خواست اونجا همو ببینن؟؟

گوشی رو روی میز رها کرد و توی صندلی فرو رفت،
صدای بلند تپش قلبش آزاردهنده بود..به خودش تشر زد:

+این فقط یه ملاقات معمولیه..احتمالا یعنی حتما..
حتما میخواد بازم در مورد جونگکوک حرف بزنه..
خودتو جمع و جور کن!

و البته که پسرک عاشق،با یه تشر، بیخیال هیجانش نمیشد پس اونم داد زد:

+در مورد جونگکوک؟همون جای همیشگی؟!فقط اون قسمت منطقی مسخره ی احمقت رو جمع کن و محض رضای خدا یکم خودت باش!

+هه؟خودم باشم؟همون پسربچه ی احمقی که برای دوست پسرش حتی به اندازه ی یه توضیح کوتاه و یه خدافظی ارزش نداشت؟؟؟؟

با حرص پرونده ی روی میز رو به سمت دیوار پرتاب کرد و فریاد زد:

+میفهمی ارزش یه خدافظی نداشتی و هنوز انقدر احمقانه تند تند میزنی؟

انتظار داشت پسرعاشق به اشتباهش اعتراف کنه ولی اینبار خودش بود که توجیه کرد:

+حتما براش دلیل داشته!

پوزخند زد و سرش رو روی میز گذاشت..چرا هیچوقت از جین ناامید نمیشد؟چرا وقتی اونقدر یهویی گم و گور شد،ازش متنفر نشده بود؟
جین،فقط دوست پسرش نبود،هیونگش بود،
ارشدش بود،الگوش بود و عشقش بود..

+دلت براش تنگ نشده منطقی مسخره؟؟

پسرک پرسید و چشم غره ی ترسناک نامجون رو با نیشخند جواب داد!

..........................................

خب!خب!!!ببینین کی از آبله مرغون،جون سالم به در برده!!👐👐🎉🎉🎉😊😊

به جبران تاخیر 4روزه م،دو پارت آپ شده😉😉
پارت بعدی رو از دست ندید😍💜

و خیلی خیلی ممنونم واسه کامنت های محبت آمیرتون😍با اینکه نتونستم جواب بدم ولی همه شون رو خوندم و کلی حالم بهتر شد💕💕💕

The Change ( Completed )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora