How to deal with it2

6.4K 1.1K 195
                                    

های گایز!

این یه نیمچه آپه،درمورد ری اکشن کوک،بعد از اینکه زنگ در میخوره و تهیونگ میره که درو باز کنه!

قصد نداشتم انقدر وارد جزئیات عکس العملهای کوک بشم در مورد تحریک شدنش..

ولی خب..یه نظر داشتم در مورد اینکه یکمی مبهم بوده و بهتر میشد اگه بیشتر در مورد حس و درک کوک می نوشتم،پس منم سعی کردم بنویسمش!

تقدیم به تو  AvrilLullaby💜

^^^^^^^^^^^^^^^^

"چجوری باهاش کنار بیام2"

حس عجیب زیرشکمش رو درک نمیکرد!دلش به هم می پیچید و به طرز عجیبی دلش می خواست کسی که زنگ در رو زده و تهیونگ رو ازش دور کرده،رو اونقد بزنه که خون بالا بیاره،تموم موهاش رو دونه دونه بکنه،اصلا تیکه تیکه ش کنه و هر تیکه ش رو یه گوشه از شهر آویزون کنه!

غلتی زد و دمر خوابید ،صورتش رو توی بالش مخفی کرد و شروع کرد لگد زدن به تشک تخت!اههههه!
لعنت بهش!درد داشت!

دوباره غلت زد..به پهلو دراز کشید و ناخودآگاه دستش رو سمت منشا دردش برد..

از حس چیز عجیبی،جا خورد و بلافاصله از جا پرید و روی تخت ایستاد!

باتعجب کش شلوارش رو کمی فاصله داد و محل مورد نظر رو چک کرد!و از چیزی که دید،شوکه کش شلوار رو رها کرد،چنگی به موهاش زد..

ذهنش از کنترل خارج شده بود و شبیه کامپیوتری که هنگ کرده باشه،مدام پشت سر هم ارور می داد!
اروری با این مضمون:

_این چیه دیگه؟این چیه دیگه؟این چیه دیگه؟

صدای بسته شدن در آپارتمان،باعث شد یه بار دیگه از جا بپره،ناخودآگاه به سمت حموم دوید و در رو پشت سرش قفل کرد!نمی خواست تهیونگ شرایطش رو ببینه!خودشم دقیق نمی دونست چشه!
مریض شده؟

سعی کرد افکارشو متمرکز کنه:

_خب ببین جونگکوک!یکم..عههه..درواقع..یه جوریه..
انگار که ورم کرده!بزرگ شده!خب..نکنه وقتی افتادم روی تخت،ضربه خورده؟

_ولی اون موقع درد نگرفت!

_حتما زیادی درگیر بوسه بودم و متوجه نشدم!

دور خودش پیچید و چنگ دیگه ای به موهاش زد:

_بوسه؟بوسه؟نکنه به بوسه مون ربط داره؟

_یعنی..خب..بیشتر از همیشه پیش رفتیم..میگم..
نکنه..به چیز ربط داره..یعنی به همون که انقد بد میخواستم که ته ته هیونگ ادامه بده و نره اون در بی خاصیت رو باز کنه؟

_نمیدونممممم..ممکنه..

_نمیدونممممم...

_واییی نمیدونم...

چنگ دیگه ای به موهاش زد که صدای باز شدن در اتاق اومد..نیاز به وقت داشت تا فکر کنه..نمی خواست تهیونگ رو نگران کنه..پس تصمیم گرفت وقت بخره..با عجله به سمت دوش آب دوید و بازش کرد..

_حالا هرچی..یه دوش بگیرم،فکرم آروم شه..

_شاید باید به ته ته هیونگ بگم..نه؟

_نمیدونم..فکر کنم آره..

به موهاش شامپو زد و برای در امان موندن از سوزش چشم،محکم چشماش رو بست..جریان آب روی عضوش،حس عجیبی داشت..

چشمهاشو بیشتر به هم فشرد و سعی کرد با کشیدن نفس های عمیق ذهن و بدنش رو آروم کنه و بعد از چند دقیقه، بالاخره موفق شد..دیگه اون حسهای عجیب رو نداشت..چشماش رو باز کرد و چک کرد:

_اوه!نگاه کن!انگار خوب شدم!ورمش خوابید..

لبشو گزید و دست برد و کمی لمسش کرد:

_دیگه سفت نیست..

دوش آب رو بست و توی ذهنش نالید:

_این چی بود آخههه؟؟

در حمام رو که باز کرد،تهیونگ رو دید که وسط اتاق پشت بهش، ایستاده..

واقعا یه کمی،ترسیده بود..باید به هیونگش می گفت..اگه مریض شده باشه چی؟

_بعید میدونم مریضی باشه..به اون بوسه مربوطه پسر!انقد خنگ نباش!

_میترسم!اگه مشکل جدی ای باشه، چی؟آدم که یهو خود به خود ورم نمیکنه و درد نمیکشه که!

_اهههه!نمیدونم!هر کار میخوای، بکن!

بالاخره تصمیم گرفت از تهیونگ مشورت بگیره،
پس صداش کرد:

_ته؟

تهیونگ چرخید و چشمای جونگکوک از دیدن پسربچه توی آغوشش گرد شد!!خیلی لطیف و نرمالو بنظر میومد،سمتشون رفت که تهیونگ،بچه رو تقریبا توو بغلش انداخت و توو حمام پرید..

اونقدر یهویی،که جونگکوک برای یه لحظه فکر کرد نکنه تهیونگ از بچه ها میترسه؟!!

بیخیال..شاید باید از جیمین می پرسید!

^^^^^^^^^^^^

حرف خاصی ندارم..
جز یه شفاف سازی!جونگکوک،کار خاصی نکرد،صرفا دوش آب و گذشت زمان،کمک کرد که آروم شه🙈😥

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now