پارت نهم

568 124 21
                                    

چان دستش رو روی ساعت کوبید و بلند شد.
مثل هر روز صدای داد کریس و گریه یول همه جا پیچیده بود.
با صدای زنگ سمت گوشیش رفت تا پیام هاش رو چک کنه 46 پیام بکهیون، 7 پیام شیومین...
پوزخندی زد و پیام های بک رو باز کرد.
_ بیداری؟؟؟
_ بیدار نیستی؟؟؟
_ خوابی؟؟؟
_چطور میتونی بخوابی؟؟؟
_به منم بگو...
_ حوصلم سر رفته
_ انقدر حوصلم سر رفته که میخوام خودمو بکشم
_ ولی قبلش سهون رو میکشم....
_هی...
_ خیلی خری که خوابدیی
_خوابیدی
_تف بهت...
تمام پیامهای بچگانه بک رو خوند و بعد پیام های شیو رو باز کرد.
+بابت شکایت کردن عجله نکن، بهتره وقتی اقدام کنیم که همه متهم ها تو محدوده دادرسی کیفری باشن.
بلیت هاشون رو چک کردم، امروز بر میگردن کره
+همون روز هم بهت گفتم تو شرایط تو دادگاهی کردن  ماجرا بدترین و راحت ترین گزینه ست.
تو همشون رو میشناسی
+ اگه به هر نحوی بخوان یول از کشور خارج کنن خبرش بهت میرسه.
+اگه تمام چیز هایی که به من گفتی درست باشه خیلی طول نمیکشه دادگاه به نفع ما رای صادر کنه.
+ اما به بعدش هم فکر کن اونا دوستای تو هستن یا حداقل یه زمانی بودن.
چان نگاهش رو بین کریس و یول چرخوند.
- میدونم چیکار میکنم شیو. لطفا مقدماتش رو اماده کن
..........................
بک تمام وزنش رو روی چمدون انداخت تا بتونه درش رو ببنده و بعد از کلی ماجرا موفق شد کاری که میخواد رو انجام بده.
با خستگی خودش رو روی تخت انداخت، چیزی که بالای سرش میدید از هر فاجعه ای بد تر بود.
: نههههههههههههههه، سهوووون....
سهون با قیافه بهت زده به بک نگاه کرد : چی شده..
:بگو بالای سر من چی میبینی؟؟؟
سهون به بک نزدیک شد : تا حالا انقدر جدی ندیده بودمت.
بک : تا حالا انقدر احساس فلاکت نکرده بودم.
سهون: چرا، فقط لباس هایی که داده بودی بشورن رو اوردن.
بک با حرص دستش رو روی تخت کوبید و بلند شد : از این بدتر... من چمدونم رو بستم.
سهون : تنبلی نکن بک، یه دقیقه ست...
بک با اضطراب کتف سهون رو گرفت :اگه بازش کنی خودت باید ببندیش.
سهون : فقط یه زیپه.
بک صورتش رو به صورت سهون نزدیک کرد : این فقط ظاهرشه.
سهون بک رو کنار زد و جلوی چمدون نشست : یک ساعت دیگه میریم فرودگاه، اماده ای؟؟ دوربینت اماده ست.
بک سمت یخچال رفت و اخرین تیکه های ژله رو برداشت : خودم که اره، ولی راجب چمدونم زیاد مطمئن نیستم.
سهون در چمدون رو باز کرد و نصف وسایل از چمدون بیرون ریخت.
بک با حرص تمام ژله رو توی دهنش جا داد و سمت سهون رفت : واقعا که تو همش رو بهم ریختی.
سهون : من ://
بک با عصبانیت سمت سهون رفت و لباس هاش رو کشید : دو دقیقه خرابکاری نکنی نمیشه.
بکهیون عصبی و عجول شده بود، دلیل موجهی هم داشت. شکنجه یک هفته گذشته کنار اوه سهون.
شاید سهون یه زندگی منظم و دقیق بی هیچ رفتار نامعقولی رو دوست داشت اما این سخت ترین شکنجه برای بک بود
.......
اب گرم رو روی صورت یول ریخت و موهاش روشست.
چان : خیلی خوب شد که شامپو تو چشمش نرفت.
کریس : واقعا شاهکار کردیم.
چان سر یول رو روی کتفش گذاشت و کریس اخرین ذره های شامپو رو از موهای یول پاک کرد.
کریس اب رو بست و موهای یول رو نوازش کرد : میرم براش حوله بیارم.
چان با سر تایید کرد و پیشونی خودش رو به پیشونی یول چسبوند.
چان : قراره یه کم بازی کنیم! اماده ای...
..........
کیونگسو : خوش گذشت بک.
بکهیون ایس پکش رو باز کرد و مشغول خوردن شد : یه روز دیرتر برمی گشتیم خودم رو دار میزدم، یا با ژله خود کشی میکردم، تو دانشگاه تشریحم میکردن راحت تر بودم.
کای : چیکارت کرده؟؟؟؟
بک : احساس میکنم این یه هفته تو پادگان بودم.
کای : از فردا وقتی با گریه یول بلند شدی. میفهمی پادگان اونقدر ها هم سخت نمیگذره.
بک بخ چمدونش تکیه داد : با یول خیلی خوش میگذره. جیغ میزنه جیغ میزنی میخنده.
گریه میکنه چهار تا فوت کنی تو صورتش میخنده
هر وقت غر بزنه یه جیزی میدی بهش بخوره..
بقیه روزم که با اون توپ گنده بازی میکنه.
کجاش حوصله سر بره؟؟؟
قشنگ معلومه سهون رو نمیشناسی...
کیونگ نگاهش رو توی سالن چرخوند : دوست داشتن ادمها باهم فرق میکنه.
بک با تمام قدرت نی رو میک میزد تا اخرین ذره های بستنی رو هم بخوره.
کیونگسو نگاه پوکری به بک انداخت و سمت تلفن رفت
کای پوزخندی زد و به بک نزدیک شد : حق با کیونگه، تو خودت به میل خودت با سهون اومدی در حالی که میدونستی اخلاقش چطوریه.
اون با اوردن تو به این سفر ریسک بزرگی کرده، برای احساسش ارزش قائل شو.
بک: احساساتش بخوره تو سرش.
کای: انقدر مطمئنی هیچ وقت هیچ تو ابراز احساسات یا هر کار دیگه ای راه اشتباهی نمیری.
بک : نه، مطمئن نیستم، منم خیلی اشتباه میکنن اما اشتباه دیگران انقدر بزرگه که اشتباهاتم به چشم نمیاد.
کای بستنی روی چونه بک رو با انگشتش پاک کرد : مطمئنی، حقیقت همینه...
بک : تا الان که اینطور بوده.
............
کریس : واقعا ممکن نیست امروز هم صبر کنین
: بله بله من متوجهم اما...
: نه، ولی...
کریس موبایلش رو پرت کرد و صدای گریه یول بلند شد
چان : کریس!!! خورد تو چشمش.. چت شده؟؟؟
یول خودش رو توی بغل چان انداخت و بی صدا به گریه کردنش ادامه داد، چان با صدای گریش اذیت میشد و اون تمام تلاشش رو میکرد با صدا گریه نکنه حتی وقتی خیلی دردش میومد.
چان یول رو بلند کرد و سرش رو بوسید.
: تو گفتی من مراقبشم؟! اینطوری ازش مراقبت میکنی.
کریس اروم به یول نزدیک شد و دست هاش رو باز کرد که. بیاد بغلش : نمیدوستم اومدین تو هال و گرنه تلفن رو پرت نمیکردم.
یول نگاهی به کریس انداخت خودش رو به چان چسبوند.
کریس : از دستم ناراحته...
چان به چشم های خیس یول نگاه کرد و پیشونیش رو بوسید : بعید میدونم.
کریس : نگهش دار برم بتادین بیارم.
چان : چرت و پرت نگو کریس، زخم باز نیست که میخوای بتادین بیاری، فقط ضرب دیده خودش خوب میشه. یارو چی گفت منگل شدی؟؟
کریس : باید برم شرکت یه کار اضطراری پیش اومده
نمیدونم با یول چیکار کنم.
چان سمت جا لباسی رفت و کلاهی که بکهیون براش خریده بود رو روی سر یول گذاشت و کاپشن کریس رو تن یول کرد : وقتی گوشب خورد تو سرش چیکار کردی؟
من و یول میریم یه کم خوش گذرونی تو هم میری سرکارت.
کریس : بیرون خیلی شلوغه، اگه دوباره حالت بد بشه اونوقت.
چان قیافه پوکری گرفت، ژاکت خودش رو برداشت و در رو باز کرد : شاید منم گوشیم رو بکوبم توسرش...
................
بک : شما مطمئنین؟؟؟
مهمان دار جوون لبخندی زد : بله کاپیتان خواستن شما برین به کابینشون و دوربینتون رو هم ببرین
بک با ذوق بلند شد، دوربینش رو از کیف دراورد و دنبال دختر راه افتاد.
از بین مسافر ها رد شد و به کابین رسید.
انگار سهون هم میتونست ایده های جذابی داشته باشه.
بک : سلام کاپیتان...
سهون بدون اینکه سرش رو برگردونه به صندلی ته کابین اشاره کرد.
بک هم بدون اینکه چیزی بگه روی صندلی نشست.
چند دقیقه بعد سهون هدفونش رو برداشت و سمت بک برگشت : بیون بیا، داریم از نیم کره رد میشم.
بک با بیحولگی بلند شد و سمت سهون رفت، زیبایی صحنه مقابلش تحسین بر انگیز بود اما نه انقدر که بتونه اون سفر رو به یه سفر خوب تبدیل کنه.
...........
شیومین : فکر نمیکردم تا این حد شبیهت باشه.
چان موهای یول رو نوازش کرد، انقدر خجالت کشیده بود که اروم و ساکت نشست و حرفی نزد از این حد هم شبیه تره.
شیومین نیم نگاهی به چان انداخت : منظورت چیه؟؟
: اثر انگشتامون هم یکیه، تنها فرقمون تو رفتارمونه.
شیومین کنار یول نشست و به چشم هاش نگاه کرد : بهت حق میدم که بخوای مال خودت بشه. دوست داشتنیه شدید.
چان : تو که یه کوچولوش رو تو خونه داری.
شیومین: خیلی هم کوچولو نیست اما نسبت به یول واقعا ریزه میزه ست.
چان : لو فقط 4 سالشه. چرا فکر میکنین بزرگ شده
شیومین اروم بلند شد و سمت میزش رفت : لو نه لومین . لو اونیکه مقدمات پروندت رو اماده کرده.
همه چیز کامله پس هر وقت بخوای میتونی از راه قانونی برای اعلام خودت به عنوان سرپرست رسمی یول اقدام کنی.
چان : ممنون.
شیو پرونده رو جلوی چان گذاشت : لو سفارش کرد بهت بگم هر چیزی که بک، کای، کیونگ یا کریس میدونن که ممکنه نشون دهنده عدم صلاحیت تو واسه نگهداری یول باشه رو بهش بگی تا بتونه دادگاه رو درست مدیریت کنه. ببین چان من یه روان شناسم و برلی چند مین بار بهت اخطار میدم اون قرصا رو بذار کنار.
چان : لومین رو نیاوردی با یول بازی کنن. حوصلش سر رفت.
شیومین : بحث رو عوض نکن.
چان اروم یول رو به خودش فشار داد و بلند شد : من باید برم کریس بفهمه مشکوک میشه.
شیومین : نگهداری، حمل، ساخت و مصرف اون قرصا جرمه. اگه یه نفر یکی از اون قرصا رو ببینه تا اخر عمرت باید یه مشت عوضی متجاوز هم سلولی باشی .
چان یک قدمی در وایساد : من یه دانشمندم که داره روی یه دارو برای درمان سرطان کار میکنه، نگه داری نمونه های ازمایشی جرم نیست.
خود دولت اون قرص ها رو برام میاره پس مشکلی نیست شیو.
شیومین ژاکت چان رو روی کتفش انداخت : میخوام کمکت کنم.
چان اروم سمت شیو برگشت : واقعا میخوای کمکم کنی؟؟یه شب یول رو نگه دار.
......................
بک : کای منو ببر خونه کریس.
کیونگسو با لحن دوستانه ای سرش رو چرخوند و به بک نگاه کرد : در جریانی راننده مفت استخدام نکردی بک.
کای اروم دستش رو روی رون کیونگسو گذاشت : مفت نیست. حساب شده
بک با پوخند شرورانه ای به رفتار های جدید کیونگسو و کای نگاه کرد گفت : قراره همه جا رو به اتیش بکشم.
.............
چان جواب کریس رو با پیام کوتاهی داد و وارد خونش شد.
همونطور که حدس میزد بک قبل از هر کاری می اومد دنبال یول و چقدر جذاب میشد وقتی یول رو نمیدید
تمام وسایل یول رو جمع کرد که براش ببره خیلی دولا راست شده بود اروم روی کاناپه دراز کشید.
ثانیه ای نگذشته بود که چشم هاش گرم شد و به خواب رفت.
.........................
بک مدام دستش رو روی زنگ میکوبید، به خودش قول داد ادم با شرافتی باشه، پشت در خونه وایسه و تو خونه نره...
کمی دور و برش رو رصد کرد و مقابل چشم های متعجب کای و کیونگسو از دیوار بالا رفت، دقبقه ای بعد تعریفش از شریف بودن تغیر کرد. کمک کردن به کریس فلک زده برای اروم کردن یول خیلی شرافتمندانه تر بود
رمز در رو وارد کرد و وارد خونه شد.
اما خبری از کریس نبود فقط یول خیلی الهه وار روی یکی از مبلها خوابیده بود.
اروم جلوش زانو زد و لبهاش رو بوسید.
........................
چان اروم چشم هاشرو باز کرد، بکهیون درست تو یک قدمیش بود.
: یولی یولی پاشو، میخوایم بریم خونه خودمون.
حتما یه خواب بود؛ بک هیچ وقت تیکه دومه اسمش رو صدا نمیزد.
فقط چشم هاش رو باز کرد و به بک خیره شد.
.......................
بک با دیدن چشم های درخشان اون بمب ساعتی برای دومین بار لبهاش رو روی لبهاش گذاشت و روی کمرش نشست : منم خیلی خستم یولا، بیا بریم تو ماشین کیونگسو بیهوش شیم
.....................
چان دوباره چشم هاش رو بست، تحمل یه کابوس دیگه رو نداشت.
بک روی چان دراز کشید و دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد.
اشک های چان اروم روی گونش ریخت، چند بارهمچین کابوسی دیده بود، عشق بک تبدیل به تنفر میشد و میرفت.
....................
بک اشک های پسر بزرگ تر رو پاک کرد : انقدر دل تنگم بودی، یا کریس هم مثل سهون تو پادگان حبست کزده بوده که ناراحتی ..
: ب.. بک...
بک بلند شد و دست های اون خوابالو کوچولو رو گرفت : پاشو، پاشو تا اون مردک نفهمیده من اومد اینجا فرار کنیم. پاشو یولای من، همسایه کریس وحشی تر از اونیکه من حریفش بشم. بدو تا هار نشده بریم.
...............
چان با شنیدن حرف های بک سرش رو خم کرد و به گریش شدت داد.
بک بر نگشته بود، هیچ وقت برنمیگشت.
انگار هیچ وقت نمی تونست گذشته رو فراموش کنه.
همه چیزش شبیه یول بود.
اما بک باید میفهمید اون یول نیست. باید اون موهای سفید رو بین موهاش میدید.
باید میفهمید، اما نفهمیده بود.
اروم بلند شد، کیف دست بک رو دنبالش راه افتاد
این بکهیون اونقدر عاشق یول و متنفر از چان بود که شباهتی بین اونها نبینه.
اروم دست بک رو گرفت و دنبالش راه افتاد...
...........

💙 |ʏᵉᵒˡ| • [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ]Where stories live. Discover now