پارت سیزدهم

493 111 22
                                    


پارت 13 :

کیونگسو به قاب در تکیه داد : ولی من چیزی سفارش ندادم.
کای : احتمالا اشتباه اومدین
پسر جوون نیم نگاهی به اونها انداخت و پاکت رو سمتش کای گرفت : احضاریه دادگاه سفارشی نیست.
کیونگسو : احضاریه دادگاه؟؟؟
:مگه شما اقای دو کیونگسو نیستید؟؟؟
کیونگ سو : بله منم.
کای کاغذ رو از دست پسر قاپید و با عجله بازش کرد.
نگاهش رو روی برگه چرخوند و کاغذ رو جلوی کیونوسو گرفت : به بک گفتم دیونگی نکن، اینم نتیجش ازمون شکایت کرده.
.........................
بک : هیچ کس باور نمیکنه یول 4 سالشه. بازنده خودشه
کای : خودتو به خریت نزن، چان شاید عصبی و غیر قابل کنترل باشه اما احمق نیست. مطمئن باش دروغ های منطقی برای دادگاه اماده کرده.
بک : اثبات بی لیاقتی چان از اب خوردن هم راحت تره، نگرانش نباش.
.........................
لوهان : گوش کن ببین چی میگم؛ تو دادگاه نمیای اما باید کارهایی که میگم رو مو به مو و درست انجام بدی.
چان : گوشم با توعه
: مسافرین محترم پرواز شماره...
لوهان با حرص دستش رو روی میز کوبید : تو تو فرودگاه چه غلطی میکنی؟؟؟
چان : سناریو تو رو عملی میکنم. بک با یول فرار کرده ججو، با یول رو داشته باشم که بتونم ازش نمونه DNAبگیرم.
لوهان پیشونیش رو مالید و نفس عمیقی کشید : به بک دست نمیزنی، سرش داد نمیزنی، داد و بیداد هم راه نمیندازی. فهمیدی...
چان کمی از اب بطری توی دستش رو نوشید : من احمق نیستم.
لوهان : گزارش ازمایشگاه رو طوری بنویس که انگار یول برادرته.
چان : سناریوت ناقصه. بک خانواده منو میشناسه. مادرم شهادت میده که من برادر دیگه ای ندارم.
لوهان : منو دست کم گرفتی! گزارش بیمارستان رو به دادگاه ارائه دادم.
چان : و یول توی 26 سال گذشته کجا بوده؟؟؟
لوهان خودش رو روی صندلی انداخت : یه اسایشگاه محلی توی روستا اطراف محل تولدت.
.........................
کریس : لیست پرواز های امروز به ججو رو میخوام.
: اخرین پرواز یکساعت  دیگه ست.
کریس : یه بلیت برای همون پرواز میخوام.
: جای خالی نداره..
کریس کیف پول و مدارکش رو توی جیب کاپشنش چپوند و با عجله سمت در رفت : من هر قیمتی رو برای این بلیت می پردازم.
: متاسفم ولی ظرفیت پرواز تکمیله.
کریس : حتی یه کنسلی هم نداره؟؟
: تا الان خیر...
کریس : امکان کنسلیش وجود داره.
: احتمالا بله...
کریس تماس رو قطع کرد و با سرعت سمت فرودگاه رفت
استفاده چان از اینترنتش بزرگ ترین محبت زندگیش بود،. به لطف اینترنت حالا میتونست چان رو پیدا کنه.
.........................
چان اخرین اطلاعات ازمایش DNA خودش رو ادیت کرد و فایل رو برای میرای فرستاد تا کار های ثبت نهاییش رو انجام بده.
کریس : همیشه انقدر یکهو غیب میشی چان...
چان سرش رو بلند کرد و با نگاه پوکری به کریس خیره شد : چطور بهت میگفتم که بی چون و چرا دنبالم بیای؟؟؟
اما الان بی هیچ چون و چرایی اینجایی و دنبالم میای
کریس در حالیکه صورتش گر گرفته بود و نفس نفس میزد با چهره نسبتا سردی گفت : اصلا واست مهم نیست که نگرانت بودم.
چان کوله اش رو برداشت تا کریس کنارش بشینه : تو همیشه نگرانی چیز جدیدی نیست.
کریس :میخوای چیکار کنی.
چان : حمله غیر مستقیم.
کریس کنار چان نشست، نگاهی به کوله پشتی نسبتا بزرگ چان انداخت، بطری اب رو جیب کنارش برداشت و یه نفس نصف بطری رو خورد : عین ادم حرف بزن.
چان : من نمیرم دیدن بک، میرم دیدن پدر و مادرش...
کریس : پدر و مادرش تو ججو زندگی میکنن؟؟؟
چان بلند شد : نه یول تو ججو عه. کوله رو بردار دنبالم بیا.
.........................
فلش بک یک هفته پیش :
: کاری که خواستی رو کردم حالا رود پولم رو بده.
چان تمام مبلغی که با سوها توافق کرده بود رو توی جیبش گذاشت
هنوز ده دقیقه نگذشته بود که میرای بهش زنگ زد : چان چند تا نمونه ژنتیک داریم تا اخر شب برات میفرستم.
.......................
یول گوشی بک رو برداشت و گالریش رو باز کرد. یادش نمیومد با بک کنار دریا رفته باشه، اصلا یادش نمی اومد کنار دریا رفته باشه..
چان و بک توی گوشی خیلی با چان و بک تو خونشون فرق داشتن.
کمی عکس ها رو جلو عقب کرد و بعد بازی مورد علاقش رو باز کرد و طبق معمول به دقیقه نرسیده باخت.
بک با حوله تن پوشی که حداقل دو سایز براش بزرگ بود بین پاهای یول نشست : بیا یادت بدم قبل از اینکه تمام سکه هامو تموم کنی !
یول هم با دقت مشغول گوش دادن شد
: ببین تو گرگی و اونا شکارچی، باید اونا رو بکشی اما نمیری فهمیدی؟؟
یول دستش رو جلوی بک گرفت : فهمیدی...
بک گوشی رو خاموش کرد و کناری انداخت : خب حالا که فهمیدی برو لباست رو بپوش بریم بیرون..
یول دراز کشید و گوشی بک رو برداشت : داشتم بازی...
بک بلند شد و سمت چمدونش رفت : قراره واقعا بازی کنیم..
نیم ساعت بعد یول روی شن های نرم ساحل نشسته بود و نقاشی میکرد.
بک : بیا بدوییم
یول در حالیکه با شن ها ور میرفت : زمین رو میخوره...
بک با شیطنت به شنهای اطافش نگاه کرد و مشتی شن تو ی صورت یول پاشید.
یول فقط چشم هاش رو بست و بیصدا گریه کرد، چشم هاش می سوخت. خیلی هم می سوخت.
......................
فلش بک دوسال قبل :
بعد از نیم ساعت دوییدن تو ساحل، پرت کردن کفش های همدیگه توی دریا و هر مردم ازاری که به فکر اغلب مردم هم نمیرسید روی شن های نرم کنار ساحل دراز کشیدن.
بک : بالاخره کم اوردی چانی..
چان : من هیچ وقت کم نمیارم
بک نیم خیز شد و به چان نگاه کرد : اگه راست میگی همین الان و همینجا یه سرگرمی برام بساز.
چان چشم هاش رو بست شن هارو توی دستش جمع کرد   و به دریا اشاره کرد : به دریا نگاه کن...
بک :  پس کم اوردی قبول کن...
هنوز حرف بک تموم نشده بود که چان مشتی شن روی سرش ریخت و موهاش رو چنگ زد : گفتم که کم نمیارم
بک تمام وزنش رو روی چان انداخت، روی کمرش نشست و تمام موهای چان رو با شن ها هم زد
بک  بلند شد و سمت دریا رفت : اب بازی جذاب تره..
چان موهاش رو تکون داد : واقعا باید تمیزشی..
بک با خنده داد زد  : اگه میتونی تمیزم کن
چان : پس عمدا تو گوشم شن ریختی......
بک دوباره خندید و سمت دریا دویید، برای اولین بار توی زندگیش خسته بود..
................
بک نیم نگاهی به  یول انداخت. اون اصلا اهل خوش گذرونی نبود....
اروم یول رو بغل کرد : معذرت میخوام یولی نمیخواستم اذیتت کنم. فقط یه شوخی بود.
یول خندید و سمت دریا رفت جمله کوتاهی گفت و مشتی اب روی صورت بک ریخت.
: اشتیه
بک هم با ذوق بلند شد و سمت دریا رفت تا بازی بک رو ادامه بده انگار یول هم خیلی بی بخار نبود
نیم ساعت بعد یول اروم روی شن ها نشسته بود و به دریا نگاه میکرد.
بزرگ ترین ظلم چان به بک اثبات خودش بود.
بک میتونست دیوونه ترین ادم دنیا باشه فقط یه شریک جرم میخواست.
اما هیچ کس نمی تونست شریک دیوونگی هاش باشه.
....................
چان ته مونده اب توی بطری رو توی صورت کریس ریخت و کریس در جواب سیلی نسبتا محکمی به چان زد .
چان اب میوه اش رو باز کرد و با لحن سردی : جوابش این نبود.
کریس چشم هاش رو روی هم گذاشت  : گزینه مورد نظر من همین بود.
چان گو‌یش رو از جیبش دراورد و هنزفریش رو وصل کرد  : باز اشتباه کردی
چشم هاش رو بست وبه فایل صوتی  مدت ها قبل با بک ساخته بود گوش کرد .
..............................
فلش بک 1 سال و خورده ای پیش :
بک : رینگ رینگ... دکتر بک هستم عزیزم مشکلتون.
چان کلاه گیسش رو روی سرش تنظیم کرد و با لحن دخترونه ای گفت : دوس پسرم بطری اب معدنی رو روی سرم خالی کرد.
بک عینکی که دو برابر صورتش بود رو روی صورتش جا به جا کرد : باید از سه برابر  رابطه نسبیت انیشتن استفاده کنی، اب ریخت رو سرت ابمیوه بریز رو سرش، نظر شما چیه پروفسر..
چان کلاه گیسش رو در اورد و صداش رو کمی خش دار کرد : البته حرفهای دکتر بک دقیقا درسته اما اگر بعد از ایکه ابمیوه رو ربختین باز هم ادامه داد چسب چوپ گزینه خوبیه.
بک نگاه پر از رضایتی به چان انداخت و ادامه داد : البته من خودم از سفید تخم مرغ و پودر ژله استفاده میکنم. خیلی خوب جواب میده پروفسر...
بیمار بعدی...
بک بازو هاش رو روی میز گذاشت و صداش رو کلفت کرد : دوس دخترم جوابمو نمیده.
چان پخش زمین شد
بک به دوربین گوشیش نگاه کرد و لیوان اب روی میزش رو برداشت با لحن پوکری چان رو سرزنش کرد و اب روی سرش خالی کرد  :  دوباره فیلم رو خراب کردی....
......................
چند ساعت بعد چان با حس بدی وارد فرودگاه ججو شد. دفعه قبلی که به ججو اومده بود  انقدر با بک دیوونگی کرد که هر دوشون رو برای تست اعتیاد نگه داشتن
اما اونروز سرد ترین فرد توی فرودگاه بود، نمی دوید، نمیخندید و با کسی رقابت نمیکرد.
دیگه مهم نبود کجا بستنی میفروشن یا کدومشون بیشتر بستنی میخورن.
چان و بک فقط دوتا ادم بی حوصله بودن که تظاهر به خوب بودن میکردن.
بکهیون قرص های ضد افسردگی میخورد تا دیگران رازش رو نفهمن و چان خودش رو از همه دور میکرد تا کسی رازش رو نفهمه.
ولی  از بکهیون توقع داشت اون رو از یول تشخیص بده.
و وقتی بک تنها امیدش رو نا امید کرد خیلی سرد تر از قبل شد مرد یخی که جز یول کسی درکش نمیکرد.

💙 |ʏᵉᵒˡ| • [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ]Where stories live. Discover now