پارت دهم

559 119 17
                                    

بک بدن کرختش رو روی بدن چان انداخت. هیچ وقت ادم منظمی نبود اما مدتها بود اطرافش رو تمیز نگه میداشت : تو این یه هفته خیلی چیزا یاد گرفتی یول..
چان سرش رو روی کتف بک گذاشت و به چشم های ذوق زده اش نگاه کرد.
بک : همش تقصیر توعه که اینجا شببه اغل گوسفندا شده. باید اینکار رو با خونه کریس میکردیم. اون پولداره خدمتکار میگیره، اما من بدبخت چی..
محبورم تو این کثافتا زندگی کنم.
چان پاهاش رو دور کمر بک حلقه کرد، بک چرخید و روی کمر پسر بزرگتر نشست و لبهاش رو بوسید.
: امشب خیلی مشکوک میزنی یول.
چان با ذوق توام ترس خودش رو عقب کشید و اب دهنش رو قورت داد.
اگه بک میفهمید دردسر بزرگی درست میشد، سعی کرد متمرکز باشه تا بهترین راه حل رو پیدا کنه
حرف هایی که باید میزد رو توی ذهنش سازمان بندی کرد و دروغهاش رو طوری بین واقعیت جا داد که بک بتونه بهانه ای برای برگشتن پیدا کنه.
بک با ذوق دو طرف سر چان رو گرفت : نترس یول، نمیخوام کتکت بزنم...، تو خیلی بدجنسی که ازم میترسی.
..............................................
کریس : کیونگ، تو، کای و بک باید راضیش کنین حرف بزنه.
کیونگسو برگه ها رو توی دستش چرخوند و با لحن مضطربی زمزمه کرد : میدونی که اندازه سگم برام ارزش قائل نیست.
کریس کمی من من کرد و با دودلی گفت : اون سگش رو کشته. بک رو تا حد مرگ زده اما تو اوج عصبانیتش هم از تو حساب میبره. کیونگ اون بهت اعتماد داره.
کیونگسو : توبن رو کشته؟؟؟
کریس لبش رو گاز گرفت و به نقطه نامعلومی خیره شد : دیشب جنازش رو از سطل اشغال دراوردن. بوش همه جا رو برداشته بود.
کیونگسو با حرص لیوان ابی که برای کریس اورده بود رو سر کشید : درست حسابی بگو ببینم جریان چیه؟؟ چان دقیقا چه مرگشه؟؟
کریس عکسی رو روی گوشیش باز کرد و به کیونگسو داد : چیزی که میبینی درخواست چان برای کار روی یه پروژه جدیده. درست همون شبی که بک و چان رفتن بیمارستان و چان برای چهار تا بچه اعضای مصنوعی خرید، یه خرید گرون که به قیمت فروختن ماشین عزیزش
کیونگسو : خب...
: تو اون درخواست نوشته میخواد روی ترمیم اعضا کار کنه و یه سری نمونه میخواد. از میکروب و قارچ گرفته تا ستاره دریایی و مارمولک یه لیست کامل از اسامی تموم حیوون هایی که بازسازی اعضا دارن.
گزارش های بعدیش هم هست که البته توضیح واضحی توش نیست، درواقع فقط یه سری چرندیاته که دهن مدیر رو ببنده و جلوی فضولی دیگران رو بگیره
تا گزارشی که حدود 9 ماه قبل فرستاده.
کیونگسو عکس های کریس رو کمی جلو عقب کرد و علاوه بر عکس های گزارش چان، عکس هایی از کریس و چان دید که هیچ وقت نباید میدید.
: یه جوری بگو بفهمم چی میگی...
( مثل این نویسنده نباش 😝)
کریس : نوشته پروژه قبلیش دیوونگی محض بوده و تا میتونسته به مدیر ها و معاون ها فحش داده.
کیونگ : اونکه خیلی مطمئن بود پروژش جواب میده. خیلی دردسر کشید تا حرفش رو ثابت کنه.
کریس کمی خم شد و عکس دیگه ای به کیونگسو نشون داد : دقیقا قسمت جذابش اینه. درخواست بعدیش کار کردن روی سرطان و جلوگیری از رشد بافت های اضافه ست، دقیقا بر عکس پروژه قبلیش...
حدسم اینکه دوباره خریت کرده و نمونه ها رو روی خودش امتحان کرده.
کیونگسو دست سردش رو روی گردنش گذاشت و مات و مبهوت به کریی نگاه کرد : دستش...
کریس : دقیقا اما این اوج فاجعه نیست.
کیونگ : پس یول...
کریس به چشم های کیونگسو زل زد : عزیزترین نمونه ی چانه، قرار بود به خاطر اون نوبل بگیره، اما اون اتفاق توی ازمایشگاه نمونه هاش رو خراب کرد و نتونست حرفش رو اثبات کنه
تو همون عکسایی که دسته عکس یکی از نمونه های چان هست که حالت جنینی داره.
........................
لوهان : مطمئنی خطرناک نیست شیو.
شیومین اروم موهای یول رو مالید و پتو رو روی پسر تنظیم کرد : اره. لو مطمئنم نگرانش نباش
لوهان نفسش رو با حرص بیرون داد : اون یه دیوونه ست. هیچی نباشه 180‪ سانت قدشه. اون از من وقتی لومین روی گردنم وایساده هم بلند تره.
شیومین : اگه دردسر درست کرد بیهوشش میکنم، اما اینکار رو نمیکنه .
یول پلک هاش رو بهم فشار داد، ترسیده بود. هیچ کس رو نمیشناخت.
یکی از پسرا مهربون بنظر میرسید اما اونیکی خیلی عصبی بود و یول میترسید مثل بقیه کتکش بزنه.
فقط چشم هاش رو بست و هیچی نگفت.
لومین کیفش رو پرت کرد و روی کمر یول پرید : بابایی..
..........................
کریس با کلافگی موهاش رو بهم ریخت این قسمت سخت ماجرا بود.
گفتن تمام حقیقت به کیونگ سو خیانت به چان بود و نگفتنش کمک به نابودی چان : حمل مواد مخدر و یه سری از دارو های خاص جرمه اما یه سری موارد خاص وجود داره کسایی هستن که خود دولت بهشون مواد میده.
مثل زندان، تیمارستان و مراکز تحقیقاتی...
قرصی که چان میخوره از همین قرص هاست.
کیونگسو : اونا وحشیش میکنه.
کریس : فقط وحشی نمیشه، مثل عنصر های ساخته دست انسان بی ثباته.
کیونگسو با اخم به کریس نگاه کرد : من شیمی نخوندم پس عین ادمیزاد حرف بزن .
کریس نفسش رو با حرص بیرون داد و دستی بین موهاش کشید.
کیونگسو به کریس نگاه کرد و پوزخندی زد : داشتی میگفتی رفتارش بی ثباته
کریس ://
کیونگسو پاهاش رو روی هم انداخت : گفتم که یکهو نزنی تو فاز مندلیف. ادامه بده...
کریس لبخند شیرینی زد و عکس قرص های چان رو به کیونگسو نشون داد : این قرصا زمان جنگ جهانی ساخته شده، جلوی رشد بافت ها رو میگیره اما عوارضش انقدر زیاده که کسی ریسک کار کردن روش رو قبول نمیکنه.
کیونگسو : مثلا...
کریس : نمیتونه راست و دروغ رو تشخیص بده، نمیتونه فکر و برنامه ریزی کنه یا دروغ بگه. نمیتونه از توانایی هاش استفاده کنه یا احساسش رو کنترل کنه.
کیونگسو : از کجا انقدر مطمئنی؟؟؟
کریس نگاهش از نقطه نامعلومی توی اتاق گرفت و به کیونگسو نگاه کرد : تمام رفتار های چان این رو تایید میکنه
کیونگسو نگاه کجی به کریس انداخت : بهم ثابت کن....
کریس : امشب بیا خونه ی من تا بهت ثابت کنم
.............................................
بک اروم توی بغل چان خوابیده بود، چان دستش رو دور بک حلقه کرد.
باورش نمیشد یول از بک بترسه.
فکرش هم نمیکرد بک یول رو کتک بزنه یا بهش تجاوز کنه اما بکهیون هم ادم سابق نبود.
اروم سر بک رو بوسید، بلند شد و سمت در رفت جدا شدن بک از یول به نفع هر دوشون بود. باید میرفت دنبال یول...
....................
بک توی جاش چرخید. با لمس جای خالی یول بلند شد.
بک : یول...، یول....
با فکر اینکه یول توی هال مشغول غذا خوردن بلند شد.
اما هیچ خبری نبود.
: یول... یول....
حرفهای کیونگ مثل ناقوص مرگ توی سرش پیچید، چان هم یول رو میخواست.
با حول سمت در دویید، فقط اون میتونست یول رو از توی خونه اون بدزده.
.............................
چان تعظیم کرد و یول به تقلید از چان خم شد، سرش رو خم کرد و به جان لبخند زد
چان بلند شد و اروم کنار پسر بچه نشست : متاسفم که نمیتونیم پیشت بمونیم لومین
شیومین اروم کنار پسرش وایساد : اونا باید برن خونشون لو.
لومین محکم تر از قبل لباس یول رو چنگ زد و به گریش شدت داد : نهههههه بمون . بازی نکردیم...
شیومین به پسرش نگاه کرد، بعد از هشت ساعت بیگاری گرفتن از یول میوفت بازی نکردیم
لوهان تکیش رو از قاب در گرفت و کمی جلو اومد : اگه ولش نکنی باید امپول بزنی ....
لومین با عجز به یول نگاه کرد، هیچ کس به خوبی اون باهاش بازی نمیکرد.
لوهان و شیومین که روزنه امیدی پیدا کرده بودن پسرشون رو محاصره کردن.
شیومین : نه لو اگه اون شب بمونه هر دو تون باید کلی امپول بزنین.
لوهان : امپولهای قرمز گنده که خیلی درد داره...
چان نیش خندی زد و به اون دو بابای بدجنس پیوست : نه لوهان، من نمیذارم از اون امپولها به یول بزنین.
لوهان : چاره ای نیست باید بزنه.
چان رو به یول کرد و لبخند شرارت امیزی زد : نه انگار چاره ای نیست. امپولها رو از کجا بیارم؟؟
یول با ناراحتی که تمام وجودش رو پر کرده بود جلوی پسر نشست پسرک رو به خودش فشار داد و اروم گونش رو به گونه پسر مالید
: نههههههه
شیومین به پسر عصبانیش نگاه کرد : یه راهی هست که هیچکس امپول نزنه.
لوهان دست هاش رو جلوی پسرش باز کرد : البته، اگه لومین پسر خوبی باشه الان بیاد بغل باباش. هیچ کس امپول نمیزنه.
لومین اروم دست هاش رو از دور گردن یول ازاد کرد و با ناراحتی وصف ناپذیری به شیومین نگاه کرد : بخوعهه؟؟؟ .
لوهان دست هاش رو پایین اورد : اگه قول بدی پسر خوبی باشی و گریه نکنی اونا با ما شام میخورن.
لومین با خنده قهرمانانه ای خودش رو بیشتر توی بغل یول فشار داد : قول بری ...
چان از پشت یول رو نگه داشت تا نیوفته و نا خواسته به لومین اسیب نزنه : بیشتر از این مزاحمتون نمیشیم.
شیومین با پوزخند به چان نگاه کرد : به اندازه کافی مزاحمت درست کردی. یه شام در مقابلش هیچِ.
لوهان با لبخند راهشرو سمت اشپزخونه کج کرد : الان رفتنت مصیبت بزرگ تریه. مواظب باش بچه رو نندازه،
امروز بعد از چهار سال ارامش داشتیم . خیلی مدیونشم
لومین گوش های یول رو گرفت و به چشم هاش نگاه کرد..
یول هم متقابلن به چشم های بچه ی توی بغلش نگاه کرد : شام گردی داره. بهش نگیا....
یول لبخند محبت امیزی زد و با لکنت گفت : ن... ن.. نگ...یا...
....................











💙 |ʏᵉᵒˡ| • [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ]Where stories live. Discover now