PART 9

1.7K 427 66
                                    


نور به پشت پلک‌هاش می‌خورد و باعث شد چشم‌های بستش رو بیشتر جمع کنه.
با دستی که روی گونه‌اش کشیده شد چشم‌هاش رو باز کرد، آسمان آبی بالای سرش بود و خورشید درست در وسط آسمان خودنمایی می‌کرد.
به‌خاطر تابش نور کمی چشم‌هاش رو جمع کرد و بعد به اطرافش نگاهی انداخت.
کسی در کنارش نشسته بود اما نور خورشید روی صورتش تابیده بود برای همین نمیتونست واضح صورت شخص کنارش رو ببینه ...
به سختی بلند شد و سرجاش نشست، تاریه دیدش کم شده بود و حالا صورت شخص کنارش حالا کاملا واضح بود.
با تردید و تعجب اسمش رو به زبون آورد...
گه‌ئوم با لبخند زیباش کنارش بود و به چشم‌هاش خیره شده بود!!
چطور ممکن بود! گه‌ئوم چطور به اینجا اومد بود!؟!؟
نگاهی به اطرافش انداخت توی مرتعی سبز بودن!
بکهیون تا جایی که به یاد داشت آخرین بار در اتاق شاهزاده بودش، پس چطور الان اینجا بود اصلا گه‌ئوم چطور اینجا اومده بود!؟
دستش رو بالا آورد تا صورت گه‌ئوم زو لمس کنه اما نمیتونست هرچقدر که دستش رو جلوتر میبرد گه‌ئوم دورتر می‌شد...
خواست اسمش رو فریاد بزنه اما هیچ صدایی از گلوش خارج نمی‌شد!
گه‌ئوم فقط هر لحظه دورتر می‌شد تا جایی که دیگه در دیدش نبود!
کم‌کم آسمان تیره رنگ شد و تمام فضای اطرافش داشتن بهش نزدیکتر می‌شدن!!
بکهیون ترسیده خودش رو جمعتر کرد اما فایده‌ای نداشت ...
تکه سنگه بزرگی بهش نزدیک شد بکهیون جیغ بلندی کشید و بعد دردی احساس کردو چشم‌هاش رو ناگهان باز کرد.

چانیول و فلیپ با صدای جیغ بلند بکهیون به سمتش رفتند.
بکهیون چشم‌هاش رو باز کرده بود و شوکه و ترسیده به سقف خیره شد بود و تند تند نفس‌های عمیقی می‌کشید و تمام صورتو بدنش و حتی لباس‌هاش از عرق خیس بودند ...
پزشک دستمال تمیز دیگه‌ای برداشت و دوباره کمی مرطوبش کردو به روی پیشونیه بکهیون قرار داد.
برخورد دستمال خیس با پوستش باعث شد از شوک کمی خارج‌بشه و نگاهش رو به شخصی که کنارش نشسته بود بده.
مرد میانسالی در کنارش نشسته بود، چهره‌اش برای بکهیون آشنا به‌نظر نمیومد!
نگاهش به پنجره‌ی پشت سر مرد افتاد، پنجره‌ای آشنا ... پس هنوزم در اتاق شاهزاده بودش.
چشم‌هاش رو بست و آب دهنش رو به سختی به گلوی خشک شدش رسوند.
پس سختی‌هاش همچنان ادامه داشتو زنده بود ...
کاش توی رویاش می‌موند کنار گه‌ئوم، بدون درد و حس بدی...
آرامش کنار چانیول هم رویای پوچ بود!
کاش هرگز دلش به حضور در کنار اون گرم‌ نمی‌شد ...

در اتاق شاهزاده به صدا دراومد و بعد با اجازه‌ی چانیول فرد داخل اومد.
با صدای آشنایی که به گوش بکهیون خورد چشم‌های بستش رو بیشتر روی هم فشار داد، فشار دندون‌هاش به روی همدیگه هم بیشتر شده بود، حواسش به زخم دستش نبود خواست دست رو مشت کنه که درد شدیدی توی کل بدنش پخش شد و باعث شد ناله‌ی بلندی کنه...
چانیول ترسیده به سمتش رفت و بالای سرش ایستادو صداش زد.
"بکهیون خوبی؟ بکهیون؟؟؟"
چانیول نگاهش رو به دستش انداخت دوباره خون‌ریزی کرده بود و ملحفه‌ی سفید رنگ زیرش رو به خون رنگین کرده بود.
از عصبانیت فکش منقبض شد، بدون اینکه به پزشک نگاهی بندازه مخاطب قرارش داد.
"زخمش دوباره سرباز کرده ... دوباره پانسمانش کن.
به‌نظر میاد تبش هم اصلا پایین نیومده!"
پزشک از دستوراتش اطاعت کرد و دوباره به سمت بکهیون رفت.

🏰YEOL KINGDOM🏰Where stories live. Discover now