PART 10

1.8K 445 36
                                    


چانیول طول اتاق رو طی می‌کردو هرازگاهی نگاهی به پزشک می‌انداخت.
بکهیون هیچ حرکتی نمی‌کرد و نفس‌های ضعیفی می‌کشید.
زمانی که چانیول رو از وزیر بیون جداش کردن پزشک بالای سر بکهیون رسیده بود و بعد از فریادش چانیول بیخیال وزیر شد و به سمت پسری که روی تخت بود رفت، پزشک دربار ضربان ضعیف بکهیون رو حس کرده بود و با فریادش خبر از وضعیت بکهیون داده بود، و الان بالای سرش درحال بررسی وضعیتش بود.

بکهیون همچنان بی‌هوش بود و هیچ عکس‌العملی نشون نمی‌داد و این می‌ترسوندش.
مسبب تمام این‌ها خودش بود ... اگر اونجور نمی‌رنجوندش و اون حرف‌هارو بهش نمی‌زد الان‌ این اتفاقات نمیوفتادن ...
چانیول اون لحظه فقط عصبی بود و فکر رکب خوردنش از وزیر بیون تمام ذهنش رو درگیر کرده بود، همین امر باعث شد که اون حرف‌هارو به زبون بیاره و حرف‌های مزخرفش رو توی صورت بکهیون بزنه!
اگر کمی خوددارتر میبود اینطور نمی‌شد ... بکهیون تا پای مرگ‌ رفته بود.
چانیول توی اتاق خودش باعث شده بود اون تا پای مرگ‌ بره، اول به دست خودش و بعد به دست پدرش!

با یادآوریه وزیر بیون فکش منقبض شد و دستاش رو با شدت توی موهاش کشید.
اون لعنتی داشت پسر خودش رو بدون هیچ دلیلی می‌کشت!!
مثل یک حیوون درنده که فقط کشتن رو بلد بود به گلوی پسرش چنگ زده بود تا نفسش رو بند بیاره ...
فکر می‌کرد این اتفاق ممکنه فقط در بین حیوون‌‌ها رخ بده، اما حالا خودش به عینه جلوی چشم‌هاش شاهدش شده بود که یک پدر داشت جون پسرش رو به راحتی می‌گرفت!

باید همه‌جوره به حسابش می‌رسید، جدا از کاری که با پسرش کرده بود این دست درازی به اموال چانیول بود، اون داشت چیزی که برای چانیول بود رو از بین می‌برد!!
اول براش دام پهن می‌کرد و نقشه‌ی توطئه می‌چید و حالا هم قصد جون چیزی که چانیول صاحبش بود رو داشت...

با صدای پزشک دربار سرش به سمتش چرخید و بهشون نزدیک‌تر شد.
"سرورم من وضعیتشون رو بررسی کردن"
چانیولی اخم‌هاش رو به هم نزدیک‌تر کرد و منتظر ادامه‌ی حرفش موند.

پزشک نگاهی گذرا به بکهیون انداخت و دوباره شاهزاده رو مخاطب قرار داد: "به‌خاطر شوک عصبی و حمله‌ای که بهشون شد بی‌هوش شدن ... ضربان قلبشون ضعیف و نامنظم بود که این یکم نگران‌کننده بودش سرورم، اما حالا بهترن ... فقط ... فقط ممکنه این شوک گذرا نباشه و مدتی طول بکشه!"
چانیول عصبی چند قدمی نزدیک‌تر شد با اخم‌های درهم گفت: "یعنی چی!؟ چه مدت؟؟ ...ممکنه چه مدتی طول بکشه!؟؟"
پزشک سرش رو پایین انداخت "هنوز چیزی مشخص نیست سرورم شاید تا طلوع آفتاب یا شاید هم تا چندین روز، شاید هم همین الان..."
چانیول چشم‌هاش رو بست و بعد لبه‌ی تخت کنار بکهیون نشست و سرش رو بین دستاش گرفت و بعدش پزشک رو مخاطب قرار داد.
"می‌تونید برید و کمی استراحت کنید، اما حتما در دسترس باشید."
دکتر تعظیمی کرد: "سرورم شاگردان من در نبودم هستن بهتون راجب مهارت‌هاشون اطمينان میدم، ممنونم سرورم."
و بعد به سمت در اتاق رفت.

🏰YEOL KINGDOM🏰Where stories live. Discover now