Chapter 3

1.7K 302 12
                                    

- حالا میخواین چیکار کنین؟

صدای کیونگسو در ادامۀ آهی که کشید درمونده به گوش رسید و بک میتونست از پشت تلفن هم تصورش کنه که سرش رو با کف دست آزادش چسبیده و چشماش رو بسته..

کیونگسو- این ماجرا داره زیادی کش میاد..قرار نبود اینقدر طول بکشه..بنظرم این انتظار درعین قهر و دوری جواب نمیده..ولی راستش نمیدونم چجوری به کای بفهمونمش..

- منم موافقم..من خاله رو میشناسم..اگه تمام این چند ماه از حرفش برنگشته، یعنی قرار نیس هیچوقت برگرده مگر اینکه مطمئن بشه..شما که تصمیمتون رو گرفتین؛ کار رو یکسره کنین تموم بشه بلاتکلیفی تون..

کیونگسو دوباره آه کشید و بکهیون تو ذهنش تصویرش رو میدید که اینبار تو جاش صاف میشینه و نگاهش رو بی هدف تو فضای خالی خونه شون میچرخونه

کیونگسو- کاش بجای من کای پشت تلفن بود و حرفات رو میشنید..من این شجاعت رو تو خودم نمیبینم که بهش اینا رو بگم..بهرحال مادرشه هرچقدر هم که اینایی که گفتی راست باشه اما میفهمم، واسه کای سخته..حتی اگه خودش هم قبول داشته باشه، نمیخوام با نشون دادن چندبارۀ حقیقت فشار بیشتری بهش بیارم و اذیتش کنم..

بکهیون که تا همون لحظه بی حواس سر انگشتاش رو روی گلهای برجستۀ رومیزی میز آشپزخونه میکشید، حالا لبخندی از احساسات کیونگسو روی لبش نشونده بود و با سری کج شده سمت شونه ش، خودش رو روی صندلی ش عقب میکشید

- تو خیلی مهربونی کیونگسو..کای باید خیلی خوش شانس و خوشبخت باشه که تو رو داره..ولی یادت نره که تو هم انسانی و زندگی خودت رو باید تجربه کنی..نه اینکه ببینی بقیه چی میگن یا چی میخوان..متوجه منظورم میشی؟ با کای حرف بزن..هرچقدر هم که سخت باشه یا دلت نذاره این کارو بکن..یه زوج، دوتا همسر، باید باهم حرف بزنن و مغشوشیات ذهنشون رو واسه هم بگن تا زوج بمونن..و تو راهش رو بلدی که کای آروم بگیره..

قبل از اینکه موفق بشه جواب کیونگسو رو بشنوه، صدای تیز زنگ در تقریبا از جا پروندش.. حینی که زیرلبی به چانیول بد و بیراه میگفت، به زحمت از جا بلند شد تا سمت در بره؛ درست قبل از اینکه هیکل کوچولویی رو ببینه که داشت دوان دوان، با موهای شلخته ای که بخاطر سرعتش از پشت تو هوا پخش میشد، ازش جلو میزد..

- هان نه! هان اول بپرس کیه بعد..

هانیول که بی توجه به پدرش -و البته تنبیهی که احتمالا بعدا درانتظارش بود- در رو باز کرده بود، با شوق بالا و پایین پرید

هان- مامانی ـه..

- اوه بنظر ماما پارکه..

کیونگسو برای یکبار دیگه آه کشید

کیونگسو- برو بک..منم ببینم چیکار میتونم بکنم..

- از مرخصیت بخوبی استفاده کن..و لطفا جمله م رو منحرفانه برداشت کن..من خوشحال میشم..

[ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓐𝓰𝓪𝓲𝓷 -𝓪𝓯𝓽𝓮𝓻𝓼𝓽𝓸𝓻𝔂࿐Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang