Chapter 12

1.5K 268 36
                                    

- پس با مامانش صحبت کردی؟

لوهان قلپی از قهوه ش خورد و با چشمایی که به حالت رویایی سمت سقف گرفته بود به "اوهوم"ش اضافه کرد:

لوهان- خیلی زن نازنینی بود..بعد از اینکه تماسمون قطع شد میخواستم سهون رو تیکه تیکه کنم..خیلی عوضیه..

بکهیون نچی کرد و همچنان که بعد از خشک کردن تن تازه حموم کردۀ بکیئون، به پوشوندن پوشکش درگیر بود، نگاهی شماتت بار سمت لوهان انداخت

- با اون حرفایی که از سهون واسه م نقل کردی بنظرم تو خیلی عوضی هستی که راجع بهش اینطوری صحبت میکنی..سهون سر عشقش به تو خیلی حساس شده..بجای اینکه درکش کنی اینجوری میگی؟!

شلوار کوچولوی بکیئون رو پاش کرد و دخترک غرغرو و بی طاقت شده ش رو بین دستاش از روی زمین بلند کرد و بعد از بوسه ای روی گونۀ تپل شده ش، به سینه ش چسبوندش..

لوهان- خب حالا منو نزن! منو بگو اومدم با کی درد دل کنم..

- خیلی خب لوس نشو..حالا میخواین برین ببینینشون؟

لوهان- آره! دکتر سونگ هم که بهت گفتم، بهمون اطمینان داد اونجا خیلی راحت تر و بهتر کارمون جلو میره واسه همین سهون تصمیم گرفته کلا مهاجرت کنیم..البته، تاکید میکنم، من این تصمیم رو تو سرش انداختم ولی خب..بهترین راهه دیگه..

بکهیون که کف دستش رو روی سر مشکی و پر شدۀ بکیئون گذاشته بود و شستش رو عقب و جلو میکرد تا بلکه حالا از خستگی آب تنی ش خوابش ببره، با لبایی که فکری روی هم سابیده میشدن سرش رو به تایید تکون داد..

لوهان- تو چیکار کردی؟ بالاخره با چان حرف زدی؟

- نه هنوز..

لوهان- نه؟! بک نزدیک دو ماهه که از مهمونی خونۀ ما میگذره..تو که میگی روابطتون خوبه پس چرا نمیگی بهش؟

لوهان بی توجه به لحن مغموم بک غرید و نفسش رو عصبی با "پوف"ی بیرون فرستاد..

بکهیون با دلخوری پتوی نرم بکیئون رو دور تنش گرفت

- خب این مدت واسه ما آسون نبوده..بدنیا اومدن بکیئون و بدخلقیای اول هان به کنار، یک ماهه که چان بیشتر از قبل تو بیمارستان رو سرش کار ریخته..تازه..قضیۀ هان هم هنوز هست..

لوهان براق شد- چیشده؟ باز کسی چیزی گفته؟

بک به چشمای کاملا هوشیار بکیئون با ناامیدی نگاه کرد

- مدرسه یکم داره اذیت میکنه..فکر کنم از سمت والدینه..

لوهان با ناراحتی نگاهش رو بین بکیئون که محکم یقۀ پدرش رو چسبیده بود و بکهیونی که بی حواس با سر انگشت اشاره ش اجزای صورت دخترش رو لمس میکرد، چرخوند و آهی کشید..

لوهان- کاش حرف میزدین..اینجوری این وضع هم خیلی بالا نمیگرفت..

بکهیون با حرکت سرش تایید کرد- شاید..امشب..اگه چان خیلی خسته نباشه..

[ℭ𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡] ༄𝓐𝓰𝓪𝓲𝓷 -𝓪𝓯𝓽𝓮𝓻𝓼𝓽𝓸𝓻𝔂࿐Where stories live. Discover now