▪1▪

2.6K 331 108
                                    

گلبرگ های سرخ و درختان پر از شکوفه،بوی سبزه های تازه روییده کل شهر رو فرا گرفته بود...

@علی حضرت ملکه خواستن که به دیدنشون برین

پشتش به مرد بود و رو به پنجره ای که نمایی از سرسبزی باغ عمارت نشون میداد ایستاده‌ بود ، نفسش رو با فوت عمیقی بیرون داد

_باشه...میتونی بری

تعظیم کوتاهی کرد و از در تزئنی با سنگ های گرون قیمت و زیبا به بیرون قدم گذاشت...به ارومی سمت در حرکت کرد و دستیگره در رو باز کرد ، طول دراز و پهن قصر بزرگش رو طی میکرد و سمت اتاق ملکه قدم های محکمش رو برداشت ، به انتهای سالن یعنی اتاق ملکه رسید ، شنل روی دوشش رو محکم تر کرد و  با پایین بردن بزاق دهنش به ارومی انگشتای کشیده اش رو روی در گذاشت و تقه ای به در زد

×بیا تو

در رو اروم باز کرد و داخل شد و تعظیمی کرد

×اوه پسرم نامجون،چ خوب شد اومدی...بیا بغلم بشین

نامجون سمت مادرش قدم ورداشت و نشست

×میخوام درباره ی مسئله ای باهات حرف بزنم...

نامجون نگاه پر معناش رو به ملکه داد

_سرو پا گوشم...

ملکه دست های جروک شده و خسته ناشی از سن زیادش رو روی دستای پسر جوونش گذاشت

×میدونی که امشب چه شبیه؟

نامجون با لیخندی که چال گونه هاش رو نشون سری تکون داو

×امشب شبه تاج گذاری ملکه ی جوان هستش‌...

نفس عمیقی کشید و به حرفش ادامه داد

×توی رسم های قدیم وقتی ملکه ی مادر سن ۶۵ رو رد میکنه پسر و وارث باید دقیقا همون روز ازدواج کنه تا مادر ازدواج پسر رو ببینه و بعد از اون ملکه ی مادر رو میکشن...

غم توی چهره ی دوست داشتنی نامجون نمایان بود

× ما برای رسم باید امشب اینکارو انجام بدیم،به سربازان دربار حکم بدیم که دختران با شرایط مناسب تو رو جمع کنن و تو یکی از اونا رو برگزینی،،،اما من زورت نمیکنم پسرم! اگر پای دختری در میونه به من بگو ، من و پدرت که الان تو جمع ما نیست هم همینجوری باهم اشنا شدیم...مادربزرگت ادم مهربونی بود

نامجون نگاه خلاصانه اش رو به مادر عزیزش داد

×پای کسی درمیون نیست...خودمم خیلی دوست دارم وارث دار بشم احساس میکنم یه حس عجیبیه...

ملکه ی مادر خنده ای سر داد

×نامجونیه من بجای اینکه دنبال یه دختره با رسم و روسوم پیدا کنه دنباله دختریه که تو تخت براش خوب کار انجام بده،هوم؟

I'm not girl🌈Where stories live. Discover now