•2•

1.4K 296 76
                                    

پاهاش سست بود ، لب هاش میلرزید ، بدتر از لبهاش قلبش بود که لرزیده بود...با هلی که سرباز بهش وارد کرد به جلو پرتاب شده و به خودش اومد...هوا تقریبا رو به شب میرفت و هر چه زمان میگذشت به انتخاب ملکه نزدیک تر میشدن...از طول راه تا قصر جین تا زبونش می‌چرخید فقط ناله میکرد "من دختر نیستم" تا اخرای راه دل به دریا زد و دیگه حرفی نزد...مطمئنن فرمانروای این مملکت انقدر نفهم نبود که جین رو برای ملکه بودن انتخاب کنه؟فکر اینم که بخواد حتی یک درصد به عنوان ملکه انتخاب بشه تن و بدنش رو میلرزوند...اب دهنش رو قورت داد و سرش رو روبه نگهبان کرد

+ک..کی میرسیم؟

[ دو دقیقه دیگه

خودش میدونست...فقط میخواست با سوال کردن تنش توی وجودش رو بخوابونه

+چ..چند نفر

[دختر انقدر سوال نپرس! نزدیک بیستا دخترین که شاه بین شمای یه تفر رو انتخاب مبکنه

اوه بیستا دختر! امکان نداره شاه بخواد جینو انتخاب کنه! مطمئنن نمیکنه ، اونم با بیستا دختر خوشگل!

تو این فکر ها بود که با در ورودی قصر بر خورد...سعی کرد استری تو جونش نیوفته و انرژی منفی نده...وارد سالن شد ، از بزرگی و عظمت اون کاخ نفسش بند اومده بود...دخترای دینگه تو لابی جمع بودن و با هم پچ پچ میکردن

"واییی خدا امبدوارم منو انتخاب کنه"
"منمممم این شاه خیلی جذابه"
"اره شنیدم پوستش برنزه و خیلی دلرباس"
"اه از همین الان لباس زیرم براش خیس شد" (وادا فاک =/ )

جین ناخواسته حرفاشونو شنیده بود و گوشاش قرمز شد و نفس عمیقی کشید ، تا خواست دست و پاش رو جمع کنه صدای داد سرباز توجه همه رو به خودش جلب کرد

[ توی یه صف وای میستین و تا شاه وارد شد تا کمر دولا میشین، شاه بین شما یه نفر رو انتخاب میکنه...

دوباره دلشوره به کل بدن جین فشار اورد...با اروم ترین حرکت ممکن توی صف بغل دختر ایستاد...چشماشو بست و سعی کرد نفس های پراکنده شو درست کنه...اروم باش جین اروم،قرار نیست تو رو انتخاب کنه که...صدای شیپور کل سالن رو فرا گرفت و همه ی همهمه ها خوابید...
اولین از همه ، ملکه ی مادر وارد اتاق شد...همه تا کمر خم شدن و ادای احترام کردن...ملکه کلاه مشکی تور دار و پر دارش رو کج روی سرش گذاشته بود ، پیراهن سرهمی ی مشکی شیک و ساده با دست کش های سیاه و عصای موبی رنگ در دستش...هر دقیقه نفس های جین سنگین تر میشد و استرس بیشتر...صدای شیپور دوباره برافراخته شد و این دفعه شاه بود که وارد شد...شنل قرمز رنگ با طرح های سفید و تاجی روی سرش...
قطعا دیگه جین نفس نمیکشید...از دو لحاظ
یک از جذابیت بیش از حد شاه و دو از استرس
دستاش صدبرابر قبل میلرزید و قفسه ی سینش از فشار زیاد درد گرفته بود...مردی شروع به حرف زدن کرد

I'm not girl🌈Where stories live. Discover now