▪7▪

1.2K 232 53
                                    

$هوممم،خوبه...اسمش؟

£کیم سوکجین قربان

خندی مستانه ای سر داد و بقیه ی شراب کهنه اش رو نوشید...سیگارش که به فیلتر رسیده بود رو با ته مونده ی شرابش خاموش کرد

$خوبه...فامیلیاشونم که یکیه

£دیروز ازدواج کردن قربان

$اوهوع،عجله نمیکردن کسی نمی دزدتش

با حرف خودش خنده ی بلندی کرد و رو به پنجره ی بزرگ عمارتش کرد

$البته فعلا...

پوزخند ترسناکش از دورها قابل دید بود

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆

دست های مشت شدش رو روی  میز چوبی زد...

_یعنی چی؟

[قربان پسرعموتون درخواست دیدار دادن

سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه...نفس عمیقی کشید و کلاه روی سرش رو صاف کرد

_مین کجاست؟

[قربان درحال تمرین شمشیر زنی هستن

چشماش رو از فرط عصبانیت بست

_نامش

خدمتکار خم شد و پاکت رو در دستان نامجون گذاشت...جین چهار زانو نشسته بود پاکت رو گرفت و روی میز جلوش گذاشت...اروم پاکت رو باز کرد و به نوشته های بزرگ نامه خیره شد

"خیلی خوشحالی که میخوای پسرعموی بزرگ و عزیزت رو بیبینی؟"

پوزخندی به نوشته زد و به ارومی از قفسه ی بقل دستش کاغذ کاهی برداشت...قلمش رو توی جوهر زد...

"حتمن!میبینمت پسر عمو..."

قلم رو برداشت و توی جای چوبیش گذاشت...دستاش رو روی شقیقه هاش گذاشت و ماساژ داد

_میتونی بری بیرون

با اجازه دادن نامجون خدمتکار سری خم کرد و بیرون رفت...نامجون بند هانبوکش رو باز کرد و دوباره محکم بستش...

⛲✨Flash back✨⛲

°این کارو با من نکنین! من از پوست و استخون شمام!

پادشاه با عصبانیت غرید

=کیمم! میدونی اگر نامجون بچتو ببینه چی میشه؟

مرد از عصبانیت سرخ شده بود تقریبا داد زد

°بچه ی من چشه مگهه؟

پادشاه سرش رو با نگاه وحشتناکش بالا اورد و بهش نگاه انداخت...اخم غلیظش نشون دهتده ی همه چیز بود

=چطوری جرعت میکنی سر شاه این مملکت اینجوری داد بزنیی؟با کسی که هر لحظه میتونه سرت رو از تنت جدا کنه

°ولی من برادرتم!

=هر کی باشی! همین الان وسایلت و با پسرت جمع میکنی و میری

I'm not girl🌈Where stories live. Discover now