$هوممم،خوبه...اسمش؟
£کیم سوکجین قربان
خندی مستانه ای سر داد و بقیه ی شراب کهنه اش رو نوشید...سیگارش که به فیلتر رسیده بود رو با ته مونده ی شرابش خاموش کرد
$خوبه...فامیلیاشونم که یکیه
£دیروز ازدواج کردن قربان
$اوهوع،عجله نمیکردن کسی نمی دزدتش
با حرف خودش خنده ی بلندی کرد و رو به پنجره ی بزرگ عمارتش کرد
$البته فعلا...
پوزخند ترسناکش از دورها قابل دید بود
☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆
دست های مشت شدش رو روی میز چوبی زد...
_یعنی چی؟
[قربان پسرعموتون درخواست دیدار دادن
سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه...نفس عمیقی کشید و کلاه روی سرش رو صاف کرد
_مین کجاست؟
[قربان درحال تمرین شمشیر زنی هستن
چشماش رو از فرط عصبانیت بست
_نامش
خدمتکار خم شد و پاکت رو در دستان نامجون گذاشت...جین چهار زانو نشسته بود پاکت رو گرفت و روی میز جلوش گذاشت...اروم پاکت رو باز کرد و به نوشته های بزرگ نامه خیره شد
"خیلی خوشحالی که میخوای پسرعموی بزرگ و عزیزت رو بیبینی؟"
پوزخندی به نوشته زد و به ارومی از قفسه ی بقل دستش کاغذ کاهی برداشت...قلمش رو توی جوهر زد...
"حتمن!میبینمت پسر عمو..."
قلم رو برداشت و توی جای چوبیش گذاشت...دستاش رو روی شقیقه هاش گذاشت و ماساژ داد
_میتونی بری بیرون
با اجازه دادن نامجون خدمتکار سری خم کرد و بیرون رفت...نامجون بند هانبوکش رو باز کرد و دوباره محکم بستش...
⛲✨Flash back✨⛲
°این کارو با من نکنین! من از پوست و استخون شمام!
پادشاه با عصبانیت غرید
=کیمم! میدونی اگر نامجون بچتو ببینه چی میشه؟
مرد از عصبانیت سرخ شده بود تقریبا داد زد
°بچه ی من چشه مگهه؟
پادشاه سرش رو با نگاه وحشتناکش بالا اورد و بهش نگاه انداخت...اخم غلیظش نشون دهتده ی همه چیز بود
=چطوری جرعت میکنی سر شاه این مملکت اینجوری داد بزنیی؟با کسی که هر لحظه میتونه سرت رو از تنت جدا کنه
°ولی من برادرتم!
=هر کی باشی! همین الان وسایلت و با پسرت جمع میکنی و میری
YOU ARE READING
I'm not girl🌈
Fanfictionname : I'm not girl💖 Cuple:Namjin. Gunre : smut.angst.romantic.emprg.Historical* Summary: ولم کنین من دختر نیستم! _پس نشونم بده! *اسمات.انگست.رمانتیک.امپرگ.تاریخی ☆~