کاور گاده...■○■○■○■○
میدونست اشتباهه...از همون اولش مطمئن بود عشقی که به جین داشت دست نیافتنی بود... *از همون شیش سالگی که ترکش کرد*
✨ Flash back <--✨
_ماما؟ این کیه؟ملکه نگاهی به پسر شیش ساله اش کرد که با دستای کوچیکش پسرش که پسر بچه ی زیبایی که با لباسا ابی رنگ و خاکیش با عروسک پاره ی خرسی تو دستش سمت ملکه و پسرش میومد
× قراره چند روزی پیش تو باشه و باهاش خوش بگذرونین...برو باهاش اشنا شو پسرم
نامجون لبای کوچولوش رو قنچه کرد و سر تکون داد...هانبوک بچه گانش رو صاف کرد و سمت پسری که با چشمهای شفافش بهش زل زده بود کرد...رفت و جلوش وایستاد...پسر بچه قدمی از ترس به عقب برداشت
_عام...سلام من کیم نامجون از چوسانم و پسر خیلی خوب و با ادبیم
چیزی بود که تو قصر مجبورش میکردن بگه...پسر خیلی خوب و با ادب.
دستش رو سمت پسر رو به روش دراز کرد و لبخند چال گونه نمایی زد+کیم سو-سوکجین-نم
به ارومی دستای ظریفش رو روی دستای نامجون گذاشت...لبخند نامجون پهن تر شد و نگاهش رو به عروسک دست دوست جدیدش کرد
_عا...اون اسمش چیه؟
جین از سوال نامجون لبخند بلندی زد و خرس مهربونش رو روی صورتش گذاشت
+اسم اقا کوشولو عه، خیلی شبیه منه نه؟
با ذوق بچه گانه گفت و مشتاق به چشمای نامجون نگا کرد...نامجون ادای فکر کردنو درورد و بعد هومی زیر لب کشید
_نه، تو شبیه اون نیستی
سوکجین چشماش اشک پر شد
+یع-یعنی من زشتم؟
_نه منظورم اینه تو از اون اقا کوشولو قشنگ تری
+واقعنی؟
نامجون انگشت کوچولوشو بالا اورد
_اره راس میگم،میخوای قول انگشتی بدم؟
سه هفته بعد :
_سوکجینا
با تحکم پسر بچه رو صدا کرد...سوکجین از بغل کِن پسر عمو ی نامجون درومد
+کِنییی میبینمت
و بعد یه بوس پروازی براش فرستاد...رو به نامجون کرد
+چیشده نامجون؟
نامجون اخمش غلیظ تر شد
_اون کِنی عه من نامجون؟
جین چشماشو چرخوند
+خب بگو نامجونا
نامجون که از لهن پسرک دلخور شده بود روشو اونور کرد و بی احساس لب زد
![](https://img.wattpad.com/cover/255323144-288-k77140.jpg)
YOU ARE READING
I'm not girl🌈
Fanfictionname : I'm not girl💖 Cuple:Namjin. Gunre : smut.angst.romantic.emprg.Historical* Summary: ولم کنین من دختر نیستم! _پس نشونم بده! *اسمات.انگست.رمانتیک.امپرگ.تاریخی ☆~