▪11▪

1.9K 314 264
                                    


کاور گاده...

■○■○■○■○

میدونست اشتباهه...از همون اولش مطمئن بود عشقی که به جین داشت دست نیافتنی بود... *از همون شیش سالگی که ترکش کرد*

✨ Flash back <--✨
_ماما؟ این کیه؟

ملکه نگاهی به پسر شیش ساله اش کرد که با دستای کوچیکش پسرش که پسر بچه ی زیبایی که با لباسا ابی رنگ و خاکیش با عروسک پاره ی خرسی تو دستش سمت ملکه و پسرش میومد

× قراره چند روزی پیش تو باشه و باهاش خوش بگذرونین...برو باهاش اشنا شو پسرم

نامجون لبای کوچولوش رو قنچه کرد و سر تکون داد...هانبوک بچه گانش رو صاف کرد و سمت پسری که با چشمهای شفافش بهش زل زده بود کرد...رفت و جلوش وایستاد...پسر بچه قدمی از ترس به عقب برداشت

_عام...سلام من کیم نامجون از چوسانم و پسر خیلی خوب و با ادبیم

چیزی بود که تو قصر مجبورش میکردن بگه...پسر خیلی خوب و با ادب.
دستش رو سمت پسر رو به روش دراز کرد و لبخند چال گونه نمایی زد

+کیم سو-سوکجین-نم

به ارومی دستای ظریفش رو روی دستای نامجون گذاشت...لبخند نامجون پهن تر شد و نگاهش رو به عروسک دست دوست جدیدش کرد

_عا...اون اسمش چیه؟

جین از سوال نامجون لبخند بلندی زد و خرس مهربونش رو روی صورتش گذاشت

+اسم اقا کوشولو عه، خیلی شبیه منه نه؟

با ذوق بچه گانه گفت و مشتاق به چشمای نامجون نگا کرد...نامجون ادای فکر کردنو درورد و بعد هومی زیر لب کشید

_نه، تو شبیه اون نیستی

سوکجین چشماش اشک پر شد

+یع-یعنی من زشتم؟

_نه منظورم اینه تو از اون اقا کوشولو قشنگ تری

+واقعنی؟

نامجون انگشت کوچولوشو بالا اورد

_اره راس میگم،میخوای قول انگشتی بدم؟

سه هفته بعد :

_سوکجینا

با تحکم پسر بچه رو صدا کرد...سوکجین از بغل کِن پسر عمو ی نامجون درومد

+کِنییی میبینمت

و بعد یه بوس پروازی براش فرستاد...رو به نامجون کرد

+چیشده نامجون؟

نامجون اخمش غلیظ تر شد

_اون کِنی عه من نامجون؟

جین چشماشو چرخوند

+خب بگو نامجونا

نامجون که از لهن پسرک دلخور شده بود روشو اونور کرد و بی احساس لب زد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 08, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

I'm not girl🌈Where stories live. Discover now