▪9▪

1.1K 224 40
                                    

_جین؟

تو جاش کمی تکون خورد

+هومم؟

_نمیخوای پاشی؟

چشماشو باز کرد و به نامجونی که با لباسای سلطنتیش و یه لبخند چال گونه نما بهش خیره بود نگاه کرد...چشماشو مالید و بلند شد و سر جاش نشست

+کی لباساتو پوشیدی؟

نگاه مهربونی کرد

_تقریبا یه ساعتی میشه

چشماش از تعجب گنده شد

+یک ساعت؟ تو یک ساعته بیدار شدی؟

نامجون تک خنده ای به لهن تعجب زده اش کرد
J
_ زود بیدار شدم

+اها اونوقت چیکار میکردی تو این یه ساعتی که بیدار بودی؟

_به تو نگاه میکردم

جین که انتظار همچین جوابی نداشت چشماش دوباره گرد شد و به نامجون خیره شد

+چ..چی؟

_به تو نگاه میکردم

 نگاهشو از نامجون گرفت و سعی کرد گونه های قرمز شدش رو پنهان کنه

_خجالت کشیدی؟

صدای نامجون که با رگه هایی از خنده مخلوط شده بود گوشاشو پر کرد

+آ..ر..منظورم اینه نه منو خجالت؟

نامجون خنده ی بی صدایی کرد و دستای سردش رو روی گونه های قرمز و داغ جین کشید

_امروز کسی به دیدنمون میاد...به یوری گفتم برات اب رو اماده کنه تا بتونی حموم بری

جین سری تکون داد

+حالا این مهمانی که قراره از زیبا ترین پسر جهان دیدن کنه؟

لبخند نامجون ناپدید شد و قیافه ی جدی ای به خودش گرفت

_پسر عموم...کِن

جین از عوض شدن ناگهانی حالت نامجون از پرسیدن سوال پشیمون شد، لبخندی زد و برای کاری که ازش مطمئن نبود پیش قدم شد...
توی رخت خواب نیم خیز شد و بوسه ی کوتاهی روی گونه ی نامجون زد و سعی کرد خجالتش رو پنهون کنه 

+ی..یدفعه خ..خیلی بی احساس شدی

نامجون شک شده بهش نگاه میکرد...خدا میدونست قراره با این رفتارای پسر چقدر شک بشه و تا لب سکته بره...

♡●♡●♡●♡●♡●♡

رو به عکسی تار و پاره شده ی روی دیوار کرد

$برادر گمنام من...پیدات میکنم، پیدات میکنم و دوتایی به نابود کردن خاندان کیم ادامه میدیم...اگر میدات کنم...

هوفی زیر لب کشید و چشماش رو از روی عصبانیت بست

£قربان کالسکه امادس که شما رو به دیدار شاه کیم ببره

I'm not girl🌈Where stories live. Discover now