_جین؟
تو جاش کمی تکون خورد
+هومم؟
_نمیخوای پاشی؟
چشماشو باز کرد و به نامجونی که با لباسای سلطنتیش و یه لبخند چال گونه نما بهش خیره بود نگاه کرد...چشماشو مالید و بلند شد و سر جاش نشست
+کی لباساتو پوشیدی؟
نگاه مهربونی کرد
_تقریبا یه ساعتی میشه
چشماش از تعجب گنده شد
+یک ساعت؟ تو یک ساعته بیدار شدی؟
نامجون تک خنده ای به لهن تعجب زده اش کرد
J
_ زود بیدار شدم+اها اونوقت چیکار میکردی تو این یه ساعتی که بیدار بودی؟
_به تو نگاه میکردم
جین که انتظار همچین جوابی نداشت چشماش دوباره گرد شد و به نامجون خیره شد
+چ..چی؟
_به تو نگاه میکردم
نگاهشو از نامجون گرفت و سعی کرد گونه های قرمز شدش رو پنهان کنه
_خجالت کشیدی؟
صدای نامجون که با رگه هایی از خنده مخلوط شده بود گوشاشو پر کرد
+آ..ر..منظورم اینه نه منو خجالت؟
نامجون خنده ی بی صدایی کرد و دستای سردش رو روی گونه های قرمز و داغ جین کشید
_امروز کسی به دیدنمون میاد...به یوری گفتم برات اب رو اماده کنه تا بتونی حموم بری
جین سری تکون داد
+حالا این مهمانی که قراره از زیبا ترین پسر جهان دیدن کنه؟
لبخند نامجون ناپدید شد و قیافه ی جدی ای به خودش گرفت
_پسر عموم...کِن
جین از عوض شدن ناگهانی حالت نامجون از پرسیدن سوال پشیمون شد، لبخندی زد و برای کاری که ازش مطمئن نبود پیش قدم شد...
توی رخت خواب نیم خیز شد و بوسه ی کوتاهی روی گونه ی نامجون زد و سعی کرد خجالتش رو پنهون کنه+ی..یدفعه خ..خیلی بی احساس شدی
نامجون شک شده بهش نگاه میکرد...خدا میدونست قراره با این رفتارای پسر چقدر شک بشه و تا لب سکته بره...
♡●♡●♡●♡●♡●♡
رو به عکسی تار و پاره شده ی روی دیوار کرد
$برادر گمنام من...پیدات میکنم، پیدات میکنم و دوتایی به نابود کردن خاندان کیم ادامه میدیم...اگر میدات کنم...
هوفی زیر لب کشید و چشماش رو از روی عصبانیت بست
£قربان کالسکه امادس که شما رو به دیدار شاه کیم ببره
YOU ARE READING
I'm not girl🌈
Fanfictionname : I'm not girl💖 Cuple:Namjin. Gunre : smut.angst.romantic.emprg.Historical* Summary: ولم کنین من دختر نیستم! _پس نشونم بده! *اسمات.انگست.رمانتیک.امپرگ.تاریخی ☆~