°• ~♡18♡~ •°

1.7K 321 175
                                    


. مطمئنی خودشو میرسونه؟

'چند دفعه میپرسی..فقط بهم اعتماد داشته باش و پشت سرتو نگا نکن
چندمین باری بود که جیمین به بقیه اطمینان میداد که قراره اون امگای چموش باهاشون بیاد ولی انگار قرار نبود دست از پرسیدنِ سوال های تکراری بردارن!

_ بریم؟
تهیونگ در حالی که کمربند خاکستریه شلوار تنگشو رَد میکرد رو به جمعیت نگاه گذرایی انداخت با ندیدن چهره ی جفتش کمی ابروهاش بهم نزدیک شد ولی قبل از پرسیدن سوالی جین به حرف اومد:

+ از جیمین بپرس..اون مسئول راضی کردنه جونگکوک بود

' هی تو!...بهت که گفتم منو دست کم نگیر ، خودشو میرسونه ولی خب..نمیدونم چرا اینقدر دیر کرد شاید باید بیشتر لبامو جمع میکردم

با این فکر کمی لباشو غنچه کرد و تو ذهنش در حال چیدنه پلنِ بی بود که با کشیده شدنِ بدنش به عقب لبهای فرماندش اونهارو قاب گرفت..لبخندی زد و دستشو دور گردن یونگی انداخت و به بوسه های جفتش جواب داد

= منو جین بعد ناهار ازتون جدا میشیم...هوسوکم برمیگرده خونه
شما چیکار میکنید شبم میمونید یا برمیگردید؟

نامجون که تازه به جمعشون پیوسته بود پرسید و نگاهی به بنزین ماشین انداخت چون اصلا حوصله ی تو راه موندن رو نداشت
تهیونگ نگاهی به عقب انداخت و با ندیدن جونگ کوک کلافه چنگی به موهاش زد

_ یه ناهار سادست کلا نیم ساعتم تو راهیم بعد غذا هر کی هر جا خواست میتونه بره امروزو از این عمارت مرخصی بگیرید...
وقت رفتنه زود باش جونگ کوک!!

تیکه ی اخر رو تقریبا فریاد کشید ، کلید و از سانگوو که به ماشین تکیه داده بود گرفت و سری تکون داد که با صدای جین که از اومدن جفتش خبر میداد عقب گرد کرد
با رسیدن به کنار ماشین درِ سمت شاگرد رو بازکرد و بعد از نشستنش در رو بهم کوبید
جونگ کوک نگاه مضطربی به عقب انداخت اما کسی متوجه اون نبود..نفس عمیقی کشید و کمی پنجره رو پایین داد

همزمان با بازشدنِ در راننده ، ماشین سفیدی که حدس میزد برای نامجون باشه از کنارشون گذشت و از محوطه خارج شد
بعد از جا گرفتن تهیونگ روی صندلی سعی کرد با صاف کردنِ گلوش توجهش رو جلب کنه

- متاسفم که دیر کردم

با نگرفتنه جوابی چشماشو تو کاسه چرخوند و سعی کرد با دراوردن گوشیش خودشو سرگرم کنه که با اومدن پیامکی کمی چشماشو ریز کرد..

"سلام جونگ کوکی..منو یادته؟"

- از کجا باید بدونم وقتی سیو نیستی

با زمزمه ای که کرد تهیونگ نگاهی به امگایی که تقریبا تو صندلی فرو رفته بود انداخت ، سرشو سمت ایینه برگردوند و با چرخوندنِ فرمون پشت هیوندای سفیدی که متعلق به نامجون بود وارد خیابون فرعی شد
با صدای خنده ی ریزِ جونگ کوک بی اختیار نگاهی به گوشی انداخت و با تشخیص دادن صفحه چت ابرویی بالا انداخت

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now