°• ~♡3♡~ •°

2.7K 432 32
                                    


پلکهاشو با درد از هم فاصله داد و سعی کرد روی تخت نیم خیز بشه که سرش تیر خفه ای کشی و مجبورش کرد دوباره روی تخت دراز بکشه.این دیگه چی بود...کلافه قلتی زد که با ورود نامجون در همون حالت خشکش زد.

"هی پسر!.عجله کن دیگه همه منتظرتن پایین.."

سعی کرد به لحن خودمونی نامجون اعتنایی نکنه و فقط یادش بیاد این سردرد کوفتیش دقیقا کی به سراغش اومده!

_سرم ..سرم درد میکنه!

چیز بیشتری لازم نبود بگه چون اون آلفا منظورشو زود فهمید و خودش شروع کرد.

"چیزی یادت نمیاد؟؟ اومم..خب راستش نمیدونم ولی انگار غش کرده بودی"

بی تفاوت شونه بالا انداخت و شروع به قدم زدن تو اتاق  کرد تهیونگ با چشای از حدقه بیرون زده یه نگاه به خودش کرد و چشماشو تو کاسه چرخوند

_ بی معنیه..برای چی باید از حال برم وقتی هر روز.-
تیکه آخر صداشو بالا برد که باعث شد نامجون چینی به بینیش بده

"چه ربطی داره! من بارها سوبین رو دیدم که زرتو زورت پهن زمین میشه."

داشت با بیخیالی با خودش زمزمه میکرد و متاسفانه صورت حرصی پسر دیگر در دیدش قرار نداشت.

_ اون یه امگاعه..قرار نیست وضعیت یکی باشه!

  "واقعا نمیدونم دلیل این تنفرت از امگاها چیه؟"
با غمی که تو چهرش بود لب زد که باعث شد اون آلفای سرکش کمی صداش رو پایین بیاره.

_دلیل خاصی نداره..

" امگای خودت چی...اگه جفت خودتم امگا باشه بازم همینو میگی؟؟! "
تن صدای بلند نامجون باعث شد تهیونگ هم از اون تقلید کنه.

_خودتم میدونی جفت من یه الفاعه.!

"چون پدرو مادرت الفا بودن دلیل نمیشه توام مثل اونا باشی. متوجهی؟! "

نفسهای بلند نامجون تنها منبع صدا توی سکوت مطلق اتاق بودند.
در همین حین در اتاق به دیوار برخورد کرد و هیکل شخص دیگری در اون پدیدار شد. عصبی هم به نظر میرسید.!

"اگه حرفاتون به اتمام رسیده قدم رنجه کنید اون پایینیا رو هم سر بزنید!

یونگی با غر غر داخل میشد و همینجور که ته رو برانداز میکرد به سمت کمدش رفت تا لباسی بهش بده و پروسه انتخاب لباس رو به پایان رسونده باشه تا حداقل سر اون درگیری و اتلاف وقتی صورت نگیره.

تهیونگ اما بی توجه به فرمانده سرش رو برگردوند و به آیینه ی جلوش نگاهی انداخت.صدای بحث شوگا و نامجون رو میشنید
ولی ذهنش درگیر تصاویر محوی بود که داشت تو سرش رنگ میگرفت. مثل پرتاب به گذشته بود. یا به عبارتی سفر به اون!
سفری که یک اسمو دائم نهیب میزد. جئون جونگ کوک!

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now