°•~38~•°

1.4K 177 54
                                    

  
    ‌نگاهی به میزی که فاصله ی نه چندان زیادی ازش داشت انداخت ..تهیونگ درست همونجا به صندلیش تکیه زده بود و دست به سینه، در حالی که ابروهاش بهم گره خورده بود نگاهشو به گلدون روبروش داده بود. ظاهرا منتظر کسی بود!

جونگ کوک آب دهنشو قورت داد و منو رو بیشتر بالا کشید تا مطمئن بشه حتی چشم هاش هم در معرض دید جفت عصا قورت دادش نیست که دستی روي اون قرار گرفت و اون دفترچه ی کوچیک رو به پایین هدایت کرد تا نیشای تا بناگوش باز شده ی الفای مقابلش، در معرض دید قراره بگیره. چهره ی کوکی کمی در هم کشیده شد و با قیافه ی WTF  مرد مقابلش رو برانداز کرد.

‌ ‌ - چته مگه آدم ندیدی؟! نیشتو ببند تا این گلدونو نکردم تو حلقت!
‌ ‌
‌ ‌ ‌ ‌ دنیل خنده ی ریزی بابت غر غرهای پسر روبروش کرد که با نگاه های تیز جونگ کوک لبهاش رو به داخل کشید. کمی روی صندلیش جابه جا شد و دستهای عرق کردش رو به شلوارش کشید. در حالی که حرفهای خودش رو کنار هم میچید زبونش رو تر کرد اما کلمه ای به زبون نیومد.
‌ ‌
‌ ‌‌  جئون در حالی که دستش رو برای بالا دادن موهاش روی سرش میکشید، نگاهش به تهیونگی بود که با گارسون صحبت می‌کرد. با اتمام کارش دوباره منو رو جلوی خودش گرفت و از بالای اون مجددا شروع به دید زدن اطراف کرد که سنگینیه نگاه کسی اون رو وادار کرد مقصد نگاهش رو از اطراف بگیره و به مقابلش بده.
اما همین حرکت باعث شد چشمش متوجه عینک آفتابی ای بشه که به جیب کت دنیل متصل شده بود. چشم‌هاش برقی زد که حتی فرد مقابلش رو هم توجهش جلب شد.

   ‌ با اشاره ی انگشت جونگ کوک از کنار منو، نگاه گیجش رو از انگشت‌های کشیده ی کنار میز گرفت و خودش رو کمی جلو کشید.
امگا هم با خم کردن بدنش روی میز به پسر نزدیک شد و منو رو بالا کشید ،جوری که قسمت‌هایی از سر هر دو رو کاور کرده بود.

‌ ‌ ‌ ‌‌ کوکی با حرکت دادن چشم‌هاش به سمت پایین ، عینک مورد نظر رو خطاب قرار داد..
‌ ‌- میشه اونو قرض بگیرم جناب؟
‌ ‌
‌ ‌ ‌ دنیل سرش رو کمی به کج کرد و حالت تفکری گرفت..جوری که با حرکاتش می‌فهموند طالب اطلاعات جدیدی برای تصمیم گیریه.
پوف کلافه ی جونگ کوک اون رو به خودش آورد اما قبل از هر چیزی صدای آروم اما پر حرص امگا به گوش رسید.
‌ ‌
‌ ‌ - چیه پولشو میخوای؟ لعنت بهت کلاغ زشت.. باشه میخرمش! فقط زود باش.. در ضمن؛ یجور حساب کن مشتری شیم!
‌ ‌
‌ ‌ ‌خنده ای بلند شد که حتی نگاه های کنجکاو میز های اطراف رو هم سمت اونها روانه کرد اما خیلی مختصر و کوتاه بود.
‌ ‌

‌  ‌" تازه دارم متوجه میشم چرا تهیونگ از بحث و جدل با تو خسته نمیشه.. این خیلی سرگرم کنندست"
‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌
‌ ‌- کجای این وضعیت سرگرم کنندست ..ببینم احیانا با جفت من رابطه خویشاوندی چیزی نداری؟ اگه اینجوری باشه دیگه ایمان باید بیارم سادیسم تو خانوادتون ارثیه!
‌ ‌
‌ ‌
     ‌ الفا همونطور که گوشه ی ابروش رو با خجالت نمایشی ای میخاروند سرش رو سمت میزی که با فاصله ی نسبتا زیادی از اونها بود چرخوند. فرد مورد نظر سرش با گوشیش مشغول بود گویا و چیزی رو تایپ میکرد که در اون لحظه کوچیک ترین اهمیتی برای دنیل نداشت.
‌  نگاهشو سمت کوکی چرخوند و روی اجزای صورتش خیره موند. این پسر میتونست برگ برنده ی اون در برابر تهیونگ باشه . اگه میتونست اون رو به سمت خودش بکشه همه چیز میتونست خیلی راحت‌تر پیش بره.
‌ ‌
‌ ‌
      ‌ ‌با اینکه مادرش گفته بود لازم نیست تا اطلاع ثانوی دست به کاری بزنه تا ازدواج انجام بشه اما اون میانبری به ذهنش رسیده بود که زودتر نقشه هاشون رو پیش ببره.
‌ ‌‌ ‌  اونطور که به گوشش رسیده بود امگای مقابلش هم دل خوشی از برادر خوندش نداشت و تا اینجای کار هم به زور پیش تهیونگ مونده بوده.. هر چند چیزی رو نمیشد به طور قطع تایید کرد اما این میتونست یه همکاری دو سر سود باشه!
‌ ‌
‌ ‌
‌    دستی رو که با اون به میز تکیه داده بود به لبه ی کتش گرفت و با دست آزادش عینک رو جدا کرد و روی میز گزاشت. اشاره ای بهش زد که جونگ کوک بی تعارف اون رو پذیرفت.

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now