°• ~♡10♡~ •°

2.1K 354 72
                                    


بعد از دقایقی که پشت میز و تو سالن غذاخوری گذشت حالا بعد از تموم کردن غذاشون سر جاهاشون میخ شده بودن
انگار کسی دوست نداشت این اکیپی که بعد از مدت ها دور هم جمع شده رو خراب کنه

تهیونگ اما حواسش پرتِ استین های تا خورده ی پسر کوچکتر و دست های عضلانیه بیرون افتاده بود...
دستشو بی اختیار جلو برد ولی وسط راه متوقفش کرد...
با دستهای سَردِش گردنش رو لمس کرد و بعد همون دست رو سپر سر دردمندش کرد.

پچ پچ های کوتاهی از جین و هوسووک که تازه همدیگه رو دیده بودن به گوش میرسید ...
نامجون هم خیره ی جین به ظاهر داشت به حرفاش گوش میداد

یونگی موهای جیمین که سرش روی بازوهای اون قرار داشت رو نوازش کرد و به چهره هایی که زوم روی میز اونها بود ابرویی بالا انداخت که سرهاشون رو کمی خم کردن ...چرخی به چشماش داد

* جونگ کوک کوکا رو کجا گزاشتی ندیدمش

جین با شیطنت اشکاری زمزمه کرد تا بتونه جو متشنج رو کمی اروم کنه...

حالا که تا حدودی فهمیده بود این چند روز در حالی که اون با جفت تازه پیدا شدش توی رستورانها و شهر مشغول گشت و گذار بوده دونسنگش روزهای سختی رو بدون اون سپری کرده بود سعی میکرد کمی جونگ کوک شیطونی که میشناخت رو بیدار کنه

ولی انگار موفق نبود چون جونگ کوک بدون توجهی به اون دوباره سرش رو به زیر انداخت و با نخ تو دستش مشغول شد

. کوکا کیه دیگه

هوسوک با کنجکاوی زمزمه کرد و سمت میز خم شد...تهیونگ هم که تاحدودی کنجکاو شده بود راجب موضوع ، زیرچشمی رفتار پسر کوچیکتر رو زیر نظر گرفته بود

* میگی یا خودم با پیاز داغ اضافه تفت بدم تحویل مردم بدم هوم؟

بالاخره سد جونگ کوک شکسته شد و خنده ی ارومی کرد
و با نارضایتی لب به اعتراض باز کرد

- یاا پیرمرد به بچه ی من چیکار داری دیروز تازه شستمش هنوزم بو سرکه میده

با پایان یافتن جملش جین خنده ی بلندی کرد که توجه کل سالن به اونها جلب شد...

همه از لفظ بچه که جونگ کوک به کار برده بود شوکه شده بودن که این شامل اون الفای حسود کنارش هم میشد

* تقصیر خودش بود گند زد به گلدون قشنگم

' جونگ کوک تو بچه داری؟

با پایان یافتن جمله ی جیمین ،جین و جونگ کوک خنده ی بلندی سر دادن...
جین ضربه ی محکمی به شونه ی نامجون زد و دستشو روی دهنش گزاشت تا صداش خفه بشه ولی همچنان صدای خنده هاش سکوت سالن رو میشکست

جونگ کوک که از خنده قرمز شده بود با دستش به صورت نمایشی خودشو باد زد

اخمای تهیونگ تو هم رفته بود و یونگی پوکر بهشون زل زده بود

𝑳𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌𝒏𝒆𝒔𝒔Where stories live. Discover now