♧بیا بریم....¡♧

2.4K 333 30
                                    

پاشو جونگ کوک پاشو
یه صبح ریدمان دیگه با یه فرق کوچولو
امروز تولدمه یعنی اجازه میده درس نخونم، عالیه
"جونگ کوک
*کوک:یاااا اوما حنجرت آسیب دید بیدارم من
روی تختم نیم خیز شدم
"اوما:پسره بی فرهنگ ،بیشعور پاشو ببینم
با به یاد اوردن حرف جیمین داد زدم
*کوک:اوکی ... راستی اومااااا
اوما:بله کوک
وارد اتاقم شد
کوک"میشه امروز یه ساعت بیشتر با جیمین باشم .....لطفا
اوما:خیلی خب چشماتو اونجوری نکن.....زودباش بیا بیرون دیرت شد
کوک:ایول مرســــی ماما
سری تکون داد و رفت
بعد اینکه حاضر شدم اومدم برم بیرون که صداش رو شنیدم
یو ری:جئون جونگ کوکککک
*کوک:جئون یو ریییییی..... کی برگشتی ؟؟؟
پریدم بغل خواهرم
یوری:دیشب که تو خواب بودی واسه تولدت اومدم
کوکی کوچولوم داره بزرگ میشه عایگوووو
*کوک:نونااااا مرسیییی..... شت فاککککک
چشماش درشت شد
یوری:کوکی بی تربیت چت شد
*کوک :هیچی نونا دیرم شد میبینمت فعلـــا
بعد با عجله دویدم بیرون و سوار شدم
تا رسیدم دیدم جیمین عین جت داره میدوئه سمتم
*کوک:یه لحظه یه لحظه
بدون توجه پرید روم
"جیمین:تولدت مبـــــارک
کوک:مرسی جمن شـــی....
بعد از یک ربع خوشحالی کردن خسته کننده ی جیمین و جمع شدن دخترا دورمون
خسته گفتم
*بریم سر کلاس
همونطور که تا کلاس پر چونگی های جیمین رو میشنیدم و به شوق بچه ها واسه روز آخر مدرسه هم توجه کردم
بعد مدرسه اینبار
با جیمین رفتیم شهر بازی
که شدیدا دلم میخواست تو هرثانیه ازش سرمو به خاطر دویدنا و جیغ کشیدنای جیمین بکوبم به جایی
از اونجا یه راست رفتیم سمت خونه ما
مثل هرسال تو تولدم فقط خانواده من و جیمین هستن

" کوک کوک کوک کوک کوک کوک کوک
*هاااااااا؟
"بابا کجایی یه ساعته صدا میکنم بریم همه پایینن
*بریم
بعد چک کردن دوباره ی خودم تو آینه به سمت در رفتم و از پله ها پایین رفتم
با پدر و مادر جیمین دست دادم و کنار جیمین نشستم
کیک رو اوردن و با اینکه یوری گفت آرزو کن سریع شمعارو بدون حرف فوت کردم ......
نوبت کادو شد
اول پدر جیمین بهم به میکروسکوپ دیجیتالی فوق پیشرفته داد مادرش بهم یه هدفون و ام پی تری پلیر داد
مادر خودمم که شاهکار کرد اصلا.....کتاب فعالیت بخش سلول های خاکستری مغز
خواهرم یه دوربین پولاروید از همونا که همیشه دوست داشتم داد وقتی ازش به خاطر کادو تشکرکردم نوبت پدرم شد و با چیزی که بهم گفت و داد... دهن منو جیمین شداندازه آبشار نیگارا
آپا:،کوک پسرم تو دیگه ۱۸ سالته و به سن قانونی رسیدی پس این حق توعه
و سوئیچ اون ماشین رو بهم داد با جیمین دویدیم تو حیاط که جیمین داشت کف بالا میاورد
به ماشین عزیزم سلام کردم نازش کردم
تا مهمونی تموم شد و جیمین رفت مادرم گفت خیلی خب ساعت از ۱۲ گذشته و تولدت تموم شده تا جایی که میتونی بیدار باشی برو درس بخون
و من بودم که بازم افسردگی اومد سراغم رفت تو اتاق و کولمو پرت کردم رو میز
یه چیزی ازش افتاد که ذهنمو درگیر کرد
یعنی میشه؟ شجاعتش رو دارم
نه باید به جیمین بگم بدون اون نمی تونم
ولی با تمام وجودم میخوامش
ولش فعلا بهتره که بخوابم
...............
آخیشششش بالاخره خودم بیدار شدم
بهتره یه زنگ بزنم جیمین
جیمین:هااااااا؟چی میگیییی؟
کوک:یااااایش جیمینااااا بلندشو کار مهمی باهات دارم
باید بیای خونمون چیمی همین الان باید بهت یه چیزی رو بگم
جیمین:ای بابااااا باشه فاک فیس فقط دعا کن مهم باشع اگه نباشه کونت پارس
کوک:خفه شو بدو خیلی مهمه
جمین:باشه بزار به بابام بگم بیام
کوک:باشه......تق
گوشی رو روش قطع کردم..... کاری که میدونم ازش متنفره.....

...........jimin's pov
ای خدا
تق تق
آپا :بفرمایید
جیمین:آپا سلام
آپا:بیا تو پسر چیزی شده؟
جیمین:نه آپا فقط میخواستم برم خونه کوک تا باهم درس بخونیم
آپا:این که خیلی خوبه برو هر دوتون با هوشید و این به موفقیتتون کمک میکنه برو
جیمین :مرسی پدر خداحافظ
بعد از خداحافظی اومدم بیرو و به سمت در حرکت کردم
فاکه به این زندگی که یه پدر بچشو فقط به خاطر موفقیتهاش میخواد فاک به من که تو این خونه موندم.....
عایشَشش
اینقدر فک کردم که دم خونه کوک ماشین وایساد
زنگ رو زدم و بدون اینکه بپرسن کیه در باز شد
رفتم تو و از حیاط بزرگشون عبور کردم و رفتم داخل
خدمتکار:سلام آقا خوش اومدین
جیمین :سلام آجوما خوب هستید ؟بقیه کجان؟
خانون یوری رفتن میک آپ به همراه مادرشون جناب جئون بزرگ شرکت هستن و جناب جئون کوچک داخل اتاقشون هستن
جیمین: اهان مرسی
آجوما:خواهش میکنم
از پله ها رفتم بالا یواش یواش به در اتاق نزدیک شدم یهو پریدم تو که باعث شد کوک از تخت بیوفته و کاغذ رو پشتش قایم کنه
تا بهم نگاه کرد داد زد
کوک: یااااا جیمینا به مسیح قسم عقیمت میکنم این چه وضعشه خب
جیمین:خیلی خوب بگو چته جئون فاکینگ کوک که منو از خواب ناز بلند کردی کشوندی اینجا
یه لحظه نگاهش یه طور دیگه شد رفت سمت در و قفلش کرد تا اومد حرف بزنه شروع کردم به جیغ زدن
جیمین: وایییی یا مسیحححح قرار نبود به دوست صمیمیت تجاوز کنییی یا خدا بابا منم جیمین دوستت
قرار نبود در رو روم قفل کنی بهم دست درازی کنی محض رضای فاک کاری بهم نداشته باش
کوکی از شدت خنده داشت میمرد که دیگه سلیطه بازی هام رو جمع کردم بعد یه ساعت خندیدن در حالی که نفس نفس میزد
کوک: یااا ج....جمن شی خیلی خ....خوبی خدا بگم چیکارت نکنه..ه
جیمین : خیل خبببب حرفتو بزن
کوک :جیمینا بیا فرار کنیم
جیمین:وااااات
کوک:بیا به اندازه ی صد روز از این خونه از این محیط فرار کنیم
جیمین دیوونه شدی کوک؟تو این صد روز کجا بریم؟بعد این صد روز چیکار میکنیم
کوک :بعد این صد روز بر میگردیم خونه فقط برای یه استراحت میریم و بر میگردیم بعد دیگه ما به سن قانونی رسیدیم و اینکه وقتی برگردیم نمیکشن مارو که شاید یه تنبیه کوچیک در ضمن تو این صد روز بریم اینجا
جیمین به آگهی تو دست کوک نگاه کرد
《تور چندکشوری در ۱۰۰ روز》

جیمین :وای خدا کوک من باید راجبش فکر کنممم
کوک:خب فکر کن ۱۰ دقیقه تا من میرم دست شویی وقت داری
سریع در رفت
حالا چیکار کنیم یعنی میشه ما هم یکم دور باشیم از این طرز زندگی یعنی میشه؟
امتحانش میکنیم فوقش میمیریم دیگه
کوک :چیشد؟!؟!
جیمین:ق....قبوله....
کوک:یسسسسسسس آی لاو یو جمن شییییییی
جیمین:فقط به یه شرط
کوک :چی
جیمین :تو رو خدا دردسر درست نکن
کوک:خیالت تخت خواب جمن شیییییی
جیمین:ببینیم دیگه

ماشین کوک

__________________________________گایز اینم یه پارت دیگه حمایت یادتون نره بی زحمتقسمت دیگه ویکوک داریم💫🥂😁

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


__________________________________
گایز اینم یه پارت دیگه
حمایت یادتون نره بی زحمت
قسمت دیگه ویکوک داریم💫🥂😁

Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]Where stories live. Discover now