teakook♡?

1.2K 204 3
                                    

........jung kook pov

کوک:تهیونگاااااا...بگو دیگه کجا میریم.....
ته:صبور باش کوکی کوچولو......الان میرسیم.....
کوک:اوووف....
با حالت قهر نشستم و دستام وجلو سینم جمع کردم
ته:آیگوووووو کوکی کوچولو قهر نکن رسیدیم....
به اطراف نگاه کردم....
رو یه تپه بودیم اطرافمون هیچ چیز نبود.......
پوکر نگاهش کردم و گفتم
کوک: الان دقیقا به چی رسیدیم.....
سمتم خم شد.....
چشامو بستم ...منتظر بوسیده شدن بودم که دستشو دراز کرد و صندلیمو خوابوند....
برگشت سرجاش صندلی خودشم خوابوند......
کوک:میگی چی تو سرته یا نه ته!؟!
ته:صبر کن بانی.....
به سقف ماشین زل زده بودم که کم کم سقف ماشین باز شد......
تپش قلبم با دیدن اون همه زیبایی سرعت پیدا کرد....‌
کوک: باورم نمیشه ته خیلی قشنگهههه....
ماه کل آسمون رو گرفته بود و احساس میکردم اگه دستامو دراز کنم میتونم بگیرمش....


ماه کل آسمون رو گرفته بود و احساس میکردم اگه دستامو دراز کنم میتونم بگیرمش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.
ته:کوک میدونی.....من وقتی ۶ سالم بود ...مادرم رو تو طی سانحه هوایی از دست دادم......
از اون موقع همیشه با افراد جدیدی که میومدن تو زندگیم دیر جوش میخوردم....باهاشون بد برخورد میکردم و نمیتونستم باهاشون حرف بزنم و کنارشون بمونم.....
اما تو اولین غریبیه ای بودی که تنها با گفتن اسمت شدی صاحب قلبم.....
میترسم از دستت بدم کوک ....خیلی......
کوک:میدونی ته .....این خیلی دیر یا زود اتفاق میوفته ....من بلاخره میرم خونه و اون موقع حالا حالا ها نمیتونم تا موقع دانشگاهم ببینمت چون طبیعتا تنبیه من اینه که راه های ارتباطیم بسه میشه....
ته :من منتظرت میمونم کوک....
همیشه....
کوک:منم همینطور ته ته.....
کمرم رو کشید و من رو خوابوند رو خودش و......

............jimin pov

به یونگی نگاه کردم خواب خواب بود......کنارش خوابیدم ......
به صورتش نگاه میکردم که چشاشو یهو باز کرد....
جا خوردمو گفتم
جیمین:اوه کیتنم بیداری.......
یونگی:اوهوم.......
جیمین:میگم که تو نگفتی چرابی خوابی داری؟
یونگی:نمیدونم......
جیمین:ها؟؟!
یونگی:نمیدونم....یهو اینجوری شدم....
جیمین:آهان......
دستم یهو توسط یونگی کشیده شد و رفتم زیرش.....
یونگی:میگم که.....بیا امشب یه شب خاص شه......
هوم؟؟؟؟
با اینکه گونه هام داشت آتیش میگرفت ..دستم رو انداختم دور گردنش ....گفتم
جیمین:چطوری به نظرت..؟!؟!
یونگی:مثلا جوری که ما تا صبح بتونیم......
نزدیک تر شد و گفت......
یونگی:لمسای همدیگرو  احساس کنیم....
جیمین:اوووو کیتن من از این کارام بلدهههه؟؟؟؟
یونگی:معلومه که بلده........
شروع کردبه گاز گرفت گردنم.....نفساش که به پوستم میخورد قلقلکم میداد......میخندیدم و اونم بیشتر تکرار میکرد.....

Drowning in the black sky of your eyes[COMPLETED]Where stories live. Discover now